کتاب هوشنگ ابتهاج را می
توانید با استفاده از روش های زیر با سایرین به اشتراک بگذارید.
فروش ویژه
کتاب هوشنگ ابتهاج
معرفی کتاب هوشنگ ابتهاج
3.5 (4)
کتاب
هوشنگ ابتهاج (شعر زمان ما20)،
اثر
فیض شریفی
،
با ترجمه
مترجم لیدا قهرمانلو
،
در بازار نشر ایران، توزیع شده است. این محصول
در سال 1401
توسط انتشارات
نگاه
،
به چاپ رسیده است.
این محصول
در قطع و اندازهی رقعی،
در سایت ایده بوک قرار دارد.
(نقد و تفسیر هوشنگ ابتهاج،1306-1401،تاریخ و نقد شعر فارسی،قرن 14)
گوشه ای از کتاب
بعد از نیما
با من بیکس تنها شده، یارا تو بمان
همه رفتند ار این خانه، خدا را تو بمان
من بیبرگ خزاندیده، دگر رفتنیام
تو همه بار و بری، تازه بهارا تو بمان
داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر این نقش به خون شسته، نگارا تو بمان
زین بیابان، گذری نیست سواران را، لیک
دل ما خوش به فریبی است، غبارا تو بمان
هر دم از حلقهی عشاق، پریشانی رفت
به سر زلف بتان ، سلسله دارا تو بمان
سایه و بوطیقای حافظانه
شفیعی کدکنی بر این باور است که شعر سایه، استمرار بخشی از جمالشناسی شعر حافظ است و از روزگار خواجه تا به امروز، هیچ شاعری نتوانسته است بهاندازهی سایه در راه و شیوهی حافظ به موفقیت برسد.
از نگاه شفیعی، سایه در عین بهره بری خلاق از بوطیقای حافظ همواره در آن کوشیده است که آرزوها و غمهای انسان عصر ما را در شعر خویش تصویر کند، برخلاف تمامی کسانی که با جمالشناسی شعر حافظ، به تکرار سخنان او و دیگران پرداختهاند، آنچه هنر سایه را در برابر تمام غزلسرایان بعد از حافظ امتیاز بخشیده، همین است که او ظرایف بوطیقای حافظ را در خدمت تصویرگری بهارها و زمستانهای تاریخی انسان درآورده است. میبینید که بدین گونه سایه در جهان ویژهی خویش، یکی از نوادر قرون و اعصار است.
سایه در کتاب پیر پرنیان اندیش با تواضع در مقابل آنها که گاهی شعر او را از حافظ بهتر میدانند، میگوید:
«چند وقت پیش جایی مهمون بودیم، چند نفری میگفتن فلانی ما از شعر تو بیشتر از شعر حافظ لذت میبریم و از این پرتوپلاها. گفتم: حق دارین، چون سطح شعر من از سطح شعر حافظ خیلی پایینتره و در حد فهم شماهاست، در نتیجه از شعر من لذت میبرین. اگه عقلتون بیشتر بشه دیگه از این حرفا نمیزنید. به جان شما تعارف نکردم، این اعتقاد منه.
من هفتاد ساله که با این زبان سر و کار دارم. عاشقانه هم باش روبهرو شدم. من میدونم چی تو این زبان گذشته. یه شعری داشتم میساختم که ولش کردم. گفتم شاید ادعایی توش دیده بشه. اسم اون شعرو میخواستم بذارم «من و گنجینهی شعر فارسی» اونجا گفتم من در اقیانوس شعر فارسی یک عمر غوطه زدم و غرق شدم. بعد از یک عمر جستوجو حالا به این نتیجه رسیدم که:
«گر نبودم چه از او کم میشد
باز بودم چه بر او افزودم»
واقعاً ما در برابر اقیانوس شعر فارسی مثل قطره، جوی، رودخانه یا حتا دریا هستیم؛ هر کدوممون برحسب کاری که کردیم. شما رودخونه رو از اقیانوس کم کن، یا بهش اضافه کن، چی میشه؟
دریا رو کم کن؛ هیچ اتفاقی نمیافته.
سعدی، حافظ، مولانا و خیام داره شعر این مملکت، رودکی داره، حکیم ابوالقاسم فردوسی داره، اون وقت ما بیاییم این حرفا رو به ریش بگیریم که منم منم بزبزها، دو تا گوشم به هوا!!
(پیر پرنیاناندیش، جلد دوم، چ سوم، مرکز، ۱۳۹۱، صص۶۳۸ و ۶۳۹)
شاید شفیعی کدکنی در این معامله اغراق میکند و سایه درست میگوید که سطح شعر من از حافظ پایینتر است ولی سایه گاهی ابیات حیرتانگیزی در غزلهایش میکارد که خواننده را دچار شوک و اعجاب میکند:
«کدام مست می از خون سایه خواهد کرد
که همچو خوشهی انگور میفشارندم…»
یا:
«خون میچکد ای سایه در این کنج صبوری
این صبر که من میکنم افشردن جان است.»
باوجوداین که این ابیات، هر خوانندهی دردمندی را تکان میدهد، سایه معتقد است که کلمه و کلام برای بیان حالات درونی آدمیزاد کافی نیست .
شعر سایه جوششی است ولی ذهن او امکانات فنی و تکنیکی برای شعر سرودن به شکلی طبقهبندی و بخشبندی شده که وقتی شعر بر او نازل میشود دچار تشویش و اغتشاش فکری نمیشود یعنی باید اینگونه گفت که موسیقی، عرفان، فلسفه، علم و فرهنگعامه در وجود سایه رسوبکرده و تخمیر شده است، آنگونه که حافظ میگوید:
«خوش هوایی است فرحبخش خدایا بفرست
لاجرم ز آتش حرمان و هوس میجوشیم.»
حافظ هم از جوشش «آتش حرمان و هوس» برانگیخته میشود و شعر میگوید سایه الهام شاعرانه در شعر را نمیپذیرد. او نگاه میکند به گل نیلوفری که به او خنده میزند و میگوید:
«ای خندهی نیلوفری، در گریهام میآوری
بر گریه میخندی و من در گریه میخندانمت.»
سایه در این بافت و ساخت و فرم کوچک و فشرده، گسترهای اعجابآور از تناسب صامتها و مصوتها و تداعیها به وجود میآورد ولی حس و عاطفهاش را فدای تکنیک و تزئینات صوری نکرده است. شاعر در خندهی نیلوفر حلول کرده است.
سایه به یک بیت حافظانهی دیگر اشاره میکند:
«گر چشم باغ، گریهی تاریک من ندید
ای گل ز بیستارگی شبنم است این.»
سایه تمام اجزای این بیت را نو میداند، «گریهی تاریک»، «بیستارگی» و «شبنم» که باید نور به آن بخورد که دیده شود. تشبیه پنهان یا مضمر «گریهی تاریک» به «شبنم بیستاره» هم بسیار نو و حیرتانگیز است.
حتا علامت ندا و منادای «ای گل» با آنچه در شعر فارسی هست، یعنی، «ای گل من» تفاوت دارد .
سایه روانی و سلاست و زبان سادهی شعرش را مدیون سعدی میداند و به بیت خودش اشاره میکند:
«ز سرگذشت چمن دل به درد میآید
ببند پنجره را که باد سرد میآید»
و میگوید که تمام اجزای جمله در جای خودش قرارگرفته است .
او همچنین با اعجاب و لذت شعری از حافظ میخواند تا بگوید که من آنتولوژی سعدی و حافظام وقتیکه میگوید:
«ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت
به خنده گفت که حافظ برو که (چه کسی) پای تو بست.»
سایه برای آنکه زبان حافظ را بفهمد با سعدی انس و اُلفت میگیرد و پروردهی نعمت سعدی میشود.
سایه از ریل سعدی به ترن حافظ راه مییابد و پیوندی ازلی و ابدی با او برقرار میکند و بیتی از حافظ میآورد:
«چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی
چراغ خلوت این عاشق کهن باشی
تو یار خواجه نگشتی به صد هنر، هیهات
که بیمراد دل بیقرار من باشی.»
و به معشوق ازلی و ابدی خودش حافظ میگوید تو همان کسی هستی که با حافظ سر و کار داشتی و یار او نشدی و با همهی هنری که او داشت، حالا میخواهی یار من بشوی …سایه چنانکه مشعر و مقر میشود، پیوند عمیقی با حافظ دارد. درد حافظ درد اوست، عشق حافظ، عشق اوست، معشوق حافظ، معشوق اوست که برایش شعر میساخت:
«هزار جهد بکردم که یار من باشی
مراد بخش دل بیقرار من باشی…»
حافظ گفته بود:
«رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید.»
و سایه در جواب حافظ با پوزش میگوید و بهتر پاسخ میدهد که:
«نه لب گشایدم از گل نه دل کشد به نبید
چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید.»
سایه گویا حافظ را می بیند به او می گوید حافظ جان! این کلمه را چرا اینجوری کردی؟ او هم فکر میکرد و میگفت: آره، درست میگویی، آفرین! بعد دستاش را روی شانهی سایه میگذارد و میگوید: آفرین! و میخندد. شاعر از آفرین حافظ حال میکند.
سایه به حافظ میگوید چرا بهجای:
«سود بازار جهان بنگر و آزار جهان
گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس.»
نمیگویی:
«سود بازار جهان دیدم و آزار جهان»
تو که بهتر از همه میدانی «دیدم» بهتر از «بنگر» است»
سایه باز با حافظورز میورزد و میگوید، توی آن بیت:
«به خدا که جرعهای ده تو به حافظ سحرخیز
که به وقت صبحگاهان اثری بود دعا را »
چرا بهجای «سحرخیز» نگفتی «سحرخوان»؟
یا سایه در جای دیگر خطاب به حافظ میگوید چرا بهجای:
«خوش هوایی است فرحبخش خدایا بفرست
نازنینی که به رویش می گلگون نوشیم.»
چرا بهجای «بفرست» نگفتی «برسان»؟
این دو تا خیلی با هم تفاوت دارند.
تو گفتی:
«ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
آنچه آغاز ندارد نپذیرد انجام.»
من گفتم:
«سایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست»
یکی از عوامل موفقیت حافظ و سایه غنای کامل چهار عنصر شعری آنهاست: «زبان، خیال، عاطفه و موسیقی هنرمندانه» است که باعث ایجاد اندیشه های بکر عرفانی و فلسفی همراه با حسن تعلیل و استدلال های دلپذیر و صور خیال شده است. عامل دیگر درک کامل سه سازه ی توصیف، سفارش و تعلیل است .آنها در هر ترانه و شعر، برشی از طبیعت را وصف میکنند و بعد توصیه میکنند و سپس دلایلی برای توصیه ی خود عرضه میکنند.
حافظ به تأسی از خیام و سایه به تبعیت از آنها می را پادزهر زخم های عمیق خود میداند، سایه میگوید:
«جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
حرمت نگاهدار، اگرش نوش میکنی.»
و حافظ گفته است:
«روزی که چرخ از گل ما کوزه ها کند
زنهار کاسه ی سر ما پر شراب کن.»
حافظ مثل خیام از ناپایداری عمر مویه های اندوهباری دارد:
«حافظا تکیه بر ایام چو سهل است و خطا
من چرا عشرت امروز به فردا فکنم.»
سایه میگوید:
«دامن مکش ای گل ز کف باد سحرگاه
این یک دو نفس این همه پرهیز ندارد.»
حافظ و سایه از آنجا که میدانند عمر کوتاه است تلاش میکنند که داد عیش خویش بستانند:
حافظ:
«حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست
باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست.»
حافظ از چیستی انسان میپرسد و به پوچی گذر زمان می اندیشد و به یک سرخوشی ساده بسنده نمیکند سرخوشی را گریزگاه و بهانه ای برای بودن میداند که بار سنگین هستی را تاب بیاورد. حافظ این بار سنگین را گاهی به آینده حواله میدهد تا آن را سبک سازد:
«جهان و کار جهان جمله هیچ در هیچ است
هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق …
سخن از مطرب و می گوی و راز دهر کمتر جوی
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را.»
سایه میگوید:
«شبی که ساغرت از می پر است و وقت خوش است
بزن به شادی این غمپرست ای ساقی.»
سایه گاهی سرخوشی ساده را علاج درد میداند و گاهی بر سر آن است که این تاج و تخت را بر هم زند و وارون کند:
«زین تخت و تاج واژگون تا کی رود سیلاب خون
این تخت را بر هم زنید، این تاج را وارون کنید.»
و گاهی در برابر این بار و اندوه سنگین تسلیم میشود و میگوید:
«غمم نمیخورد ایام و جای رنجش نیست
هزار شکر که بیغم نمیگذارندم.»
در شعر حافظ حتی مرگ، گونه ای از پدرشدگی و خداگونگی است. یک جنبه از پرستیژ شعری حافظ این است که «هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی.» پدری که با دیدگان خطاپوش به بیداد هستی مینگرد اما سایه مرید و مرادی نیست که پسر را شهروند درجه ی دو به حساب بیاورد .
حافظ گاهی با نمایندگان سیاست غالب و گاهی با عرفان «به می سجاده رنگین کن» همراه میشود و گاهی حافظ نیز در این زمینه وارد کارزار میشود:
«راز درون پرده چه داند فلک خموش
ای مدعی نزاع تو با پرده دار چیست؟»
حافظ گفتمان خیامی «پسرانه» نشانه های روساختی کامیابی های مادی و جسمانی را نمایش میدهد و گفتمان پدرانه ی عطار، سنایی و مولوی یعنی روساختهای مذهبی، معنوی و عرفانی را، هردو گفتمان را جذب وجودش میکند که یکی: «در بند سر زلف نگار بودن است» و «این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار» و دیگری «رفتن به صندوق عدم است» که میگوید زندگی حقیقی چیزی جز بازی ندارد و این را بیشتر نقیصه های اندیشگانی اش نشان میدهد:
«به می عمارت دل کن که این جهان خراب
بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت.»
سایه اما نگاه مرید و مرادی عرفانی ندارد، معشوق او انتزاعی نیست، معشوق او در عالم بالا نیست ولی چون حافظ، عشق را بر عقل سودجو ترجیح میدهد، سایهرو ساختهای مذهبی و عرفانی کم رنگی در شعرش دارد:
«حالی نماند تا بزنی فالی ای رفیق
خیری کجاست تا بکنی استخاره ای
از موج خیز حادثهها مأمنی نماند
کشتی کجا برم به امید کرانه ای.»
و:
«زهی امید شکیب آفرین که در غم تو
ز عمر خستهی من هرچه کاست عشق فزود:»
در این دو دم مددی کن مگر که برگذریم
به سربلندی از این دیر پست ای ساقی».
برگرفته از انتشارات نگاه
ویرایش و نشر از ایده بوک
نویسنده
فیض شریفی
فیض شریفی (۱۴ آذر ۱۳۳۴)، شاعر و نویسندهٔ ایرانی اهل بهبهان، خوزستان است. او عضو هیئت علمی کانون شعر ایران است.
زندگینامه
شریفی در ۱۴ آذر ۱۳۳۴ در بهبهان، استان خوزستان ایران زاده شد. او پس از فارغالتحصیلی از رشتهٔ ادبیات، به تدریس مشغول شد، اما در سال ۱۳۸۵ تدریس را کنار گذاشت و نخستین کتاب خود با نام شعر زمان ما را منتشر کرد.
او با نشریههایی نظیر نیمنگاه و اتحاد جنوب شیراز نیز همکاری داشتهاست.
آثار
شریفی بیش از ۵۰۰ مقاله در زمینهٔ شعر و نقد منتشر کرده است و تا امروز ۳۵ کتاب نیز به چاپ رسانده است که ۱۵ کتاب او تحت عنوان شعر زمان ما منتشر شده است و به بررسی شعرهای شاعران معاصر ایران از جمله سیمین بهبهانی، سیاوش کسرایی، منوچهر آتشی، سید علی صالحی، نادر نادرپور، نصرت رحمانی، یدالله رؤیایی، فریدون مشیری، محمدرضا شفیعی کدکنی، حمید مصدق، فریدون توللی و شمس لنگرودی پرداخته است.
از دیگر آثار او میتوان به مجموعهکتابهای ساختارگرایی نوین، نقد تطبیقی سینما و ادبیات، غم دونده در همراهی با موراکامی، عاشقانههای سهگانه شمس لنگرودی، سپانلو، مجابی و غریقی خاموش در کولاک زمستان اشاره کرد.
کتابهای خیام و پساخیامیان، کیمیای رحمانی، جدار شیشهای، ترانههای پرتشویش، عشق بر آستانه، برای نشستن کنار تو و زیباترین زمین، نمایشنامههای من و مامت، مناقصات شاعرانه، نمایشنامهٔ حسنک وزیر، نمایشنامهٔ قائم مقام، عاشقانههای جهان، احتمال، آناکارنینا و چند نمایش، میخواهم با بعضیها فرار کنم و کتاب با آن چه در زمینه و صحنه است (نقد و بررسی منظومههای حسن اجتهادی) از دیگر آثار اوست.
در حال حاضر مطلبی درباره مترجم لیدا قهرمانلو
مترجم کتاب هوشنگ ابتهاج
در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش
محتوا،
به
مرور،
مترجمان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه
به
تعداد
بسیار
زیاد
مترجمان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری
زمانبر
خواهد
بود؛
لذا
در
صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از مترجم، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک
درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن مترجم در اولویت
قرار
خواهد
گرفت.ضمنا
اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این مترجم را می شناسید یا حتی اگر
خود،
مترجم
هستید
و
تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و
دعوت
کنید،
می
توانید
محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک
ارسال
نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک