1
بنر بالای صفحه
IdeBook.ir
  • فروش ویژه

کتاب هوشنگ ابتهاج

معرفی کتاب هوشنگ ابتهاج

3.5 (4)
کتاب هوشنگ ابتهاج (شعر زمان ما20)، اثر فیض شریفی ، با ترجمه مترجم لیدا قهرمانلو ، در بازار نشر ایران، توزیع شده است. این محصول در سال 1401 توسط انتشارات نگاه ، به چاپ رسیده است. این محصول در قطع و اندازه‌ی رقعی، در سایت ایده بوک قرار دارد.
موجود
قیمت ایده بوک: 385,000 26%

284,900

موضوعات مرتبط

محصولات بیشتر

فهرست

  • خویشتن نگاری سایه
  • در سایه سار «سایه»
  • «خموشانه»
  • «سفرنامه ی باران»
  • «سبزی خزه»
  • نقد و تحلیل استاد «سایه» بر موسیقی
  • نگاه هوشنگ ابتهاج (ه.ا.سایه) به اشعار شهریار
  • آفتاب توچه رنگ است امروز
  • نقشی بر کتاب «پیرپرنیان اندیش»
  • آنتولوژی سایه در غزل کهن و نوین
  • سیری خطی زمانی و اجمالی در آثار سايه
  • غزل و زبانی دگر
  • نقد و بررسی مجموعه شعر «تاسیان»
  • نمادپردازی اجتماعی در شعرهای سایه
  • تفاوت فرم و نمای بیرونی و درونی دراشعار نیما و سایه
  • زبان و معنای نو در دفتر «شبگیر» سايه
  • سایه و بوطیقای حافظانه
  • به گزین اشعار هوشنگ ابتهاج
  • غزل ها
  • ترانه
  • زبان نگاه
  • بی نشان
  • لب خاموش
  • بهانه
  • آینه در آینه
  • سرای سرود
  • صبح امید
  • هوای روی تو دارم
  • غروب چمن
  • امید و صبر
  • یاد آر
  • انتظار
  • ای ساقی
  • چه غم
  • غزل مشترک سایه و سیاوش کسرایی
  • بارگمشده
  • بعد از نیما
  • مژدهی آزادی
  • در قفس
  • گریه ی شبانه
  • همیشه در میان
  • زندان شب یلدا
  • عشق هزار ساله
  • کهربا
  • هنر گام زمان
  • در اوج آرزو
  • غریبانه
  • آه سرد
  • به نام شما
  • ...

مشخصات محصول

نویسنده: فیض شریفی
ویرایش: -
مترجم: مترجم لیدا قهرمانلو
تعداد صفحات: 456
انتشارات: نگاه
وزن: 438
شابک: 9786222673000
تیراژ: -
سال انتشار: 1401
تصویرگر: -
نوع جلد: -

معرفی محصول

(نقد و تفسیر هوشنگ ابتهاج،1306-1401،تاریخ و نقد شعر فارسی،قرن 14)

گوشه ای از کتاب

بعد از نیما

با من بی‌کس تنها شده، یارا تو بمان
همه رفتند ار این خانه، خدا را تو بمان

من بی‌برگ خزان‌دیده، دگر رفتنی‌ام
تو همه بار و بری، تازه بهارا تو بمان

داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر این نقش به خون شسته، نگارا تو بمان

زین بیابان، گذری نیست سواران را، لیک
دل ما خوش به فریبی است، غبارا تو بمان

هر دم از حلقه‌ی عشاق، پریشانی رفت
به سر زلف بتان ، سلسله دارا تو بمان


سایه و بوطیقای حافظانه
شفیعی کدکنی بر این باور است‏ که شعر سایه، استمرار بخشی از جمال‏شناسی شعر حافظ است و از روزگار خواجه‏ تا به امروز، هیچ شاعری نتوانسته است به‌اندازه‌ی سایه در راه و شیوه‏ی حافظ به موفقیت برسد.
از نگاه شفیعی، سایه در عین بهره بری خلاق از بوطیقای حافظ همواره‏ در آن کوشیده است که آرزوها و غم‏های انسان عصر ما را در شعر خویش تصویر کند، بر‏خلاف تمامی کسانی‏ که با جمال‏شناسی شعر حافظ، به تکرار سخنان او و دیگران پرداخته‏اند، آنچه هنر سایه را در برابر تمام غزل‏سرایان بعد از حافظ امتیاز بخشیده، همین است که او ظرایف بوطیقای حافظ را در خدمت تصویرگری بهارها و زمستان‏های تاریخی انسان درآورده است. می‏بینید که بدین گونه‏ سایه در جهان ویژه‏ی خویش، یکی از نوادر قرون و اعصار است.
سایه در کتاب پیر پرنیان‏ اندیش با تواضع در مقابل آن‌ها که گاهی شعر او را از حافظ بهتر می‏دانند، می‏گوید:
«چند وقت پیش جایی مهمون بودیم، چند نفری می‏گفتن فلانی ما از شعر تو بیش‏تر از شعر حافظ لذت می‏بریم و از این پرت‏و‏پلاها. گفتم: حق دارین، چون سطح شعر من از سطح شعر حافظ خیلی پایین‏تره و در حد فهم شماهاست، در نتیجه از شعر من لذت می‏برین. اگه عقلتون بیش‏تر بشه دیگه از این حرفا نمی‏زنید. به جان شما تعارف نکردم، این اعتقاد منه.
من هفتاد ساله که با این زبان سر و کار دارم. عاشقانه هم باش روبه‌رو شدم. من می‏دونم چی تو این زبان گذشته. یه شعری داشتم می‏ساختم که ولش کردم. گفتم شاید ادعایی توش دیده بشه. اسم اون شعرو می‏خواستم بذارم «من و گنجینه‏ی شعر فارسی» اون‏جا گفتم من در اقیانوس شعر فارسی یک عمر غوطه زدم و غرق شدم. بعد از یک عمر جست‏وجو حالا به این نتیجه رسیدم که:

«گر نبودم چه از او کم می‏شد
باز بودم چه بر او افزودم»

واقعاً ما در برابر اقیانوس شعر فارسی مثل قطره، جوی، رودخانه یا حتا دریا هستیم؛ هر کدوممون برحسب کاری که کردیم. شما رودخونه رو از اقیانوس کم کن، یا بهش اضافه کن، چی می‏شه؟
دریا رو کم کن؛ هیچ اتفاقی نمی‏افته.
سعدی، حافظ، مولانا و خیام داره شعر این مملکت، رودکی داره، حکیم ابوالقاسم فردوسی داره، اون وقت ما بیاییم این حرفا رو به ریش بگیریم که منم منم بزبزها، دو تا گوشم به هوا!!
(پیر پرنیان‏اندیش، جلد دوم، چ سوم، مرکز، ۱۳۹۱، صص۶۳۸ و ۶۳۹)
شاید شفیعی کدکنی در این معامله اغراق می‏کند و سایه درست می‏گوید که سطح شعر من از حافظ پایین‏تر است ولی سایه گاهی ابیات حیرت‏انگیزی در غزل‏هایش می‏کارد که خواننده را دچار شوک و اعجاب می‏کند:
«کدام مست می از خون سایه خواهد کرد
که همچو خوشه‏ی انگور می‏فشارندم…»
یا:
«خون می‏چکد ای سایه در این کنج صبوری
این صبر که من می‏کنم افشردن جان است.»
باوجوداین که این ابیات، هر خواننده‏ی دردمندی را تکان می‏دهد، سایه معتقد است که کلمه و کلام برای بیان حالات درونی آدمیزاد کافی نیست .
شعر سایه جوششی است ولی ذهن او امکانات فنی و تکنیکی برای شعر سرودن به شکلی طبقه‏بندی و بخش‏‏بندی شده که وقتی شعر بر او نازل می‏شود دچار تشویش و اغتشاش فکری نمی‏شود یعنی باید این‏گونه گفت که موسیقی، عرفان، فلسفه، علم و فرهنگ‌عامه در وجود سایه رسوب‌کرده و تخمیر شده است، آن‏گونه که حافظ می‏گوید:
«خوش هوایی است فرح‏بخش‏ خدایا بفرست
لاجرم ز آتش‏ حرمان و هوس می‏جوشیم.»

حافظ هم از جوشش «آتش‏ حرمان و هوس» برانگیخته می‏شود و شعر می‏گوید سایه الهام شاعرانه در شعر را نمی‏پذیرد. او نگاه می‏کند به گل نیلوفری که به او خنده می‏زند و می‏گوید:
«ای خنده‏ی نیلوفری، در گریه‏ام می‏آوری
بر گریه می‏خندی و من در گریه می‏خندانمت.»

سایه در این بافت و ساخت و فرم کوچک و فشرده، گستره‏ای اعجاب‏آور از تناسب صامت‏ها و مصوت‏ها و تداعی‏ها به وجود می‏آورد ولی حس و عاطفه‏اش را فدای تکنیک و تزئینات صوری نکرده است. شاعر در خنده‏ی نیلوفر حلول کرده است.
سایه به یک بیت حافظانه‏ی دیگر اشاره می‏کند:
«گر چشم باغ، گریه‏ی تاریک من ندید
ای گل ز بی‏ستارگی شبنم است این.»

سایه تمام اجزای این بیت را نو می‏داند، «گریه‏ی تاریک»، «بی‏ستارگی» و «شبنم» که باید نور به آن بخورد که دیده شود. تشبیه پنهان یا مضمر «گریه‏ی تاریک» به «شبنم بی‏ستاره» هم بسیار نو و حیرت‏انگیز است.

حتا علامت ندا و منادای «ای گل» با آنچه در شعر فارسی هست، یعنی، «ای گل من» تفاوت دارد .
سایه روانی و سلاست و زبان ساده‏ی شعرش را مدیون سعدی می‏داند و به بیت خودش اشاره می‏کند:
«ز سرگذشت چمن دل به درد می‏آید
ببند پنجره را که باد سرد می‏آید»

و می‏گوید که تمام اجزای جمله‏ در جای خودش قرارگرفته است .
او همچنین با اعجاب و لذت شعری از حافظ می‏خواند تا بگوید که من آنتولوژی سعدی و حافظ‏ام وقتی‌که می‎‏گوید:
«ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت
به خنده گفت که حافظ برو که (چه کسی) پای تو بست.»

سایه برای آن‌که زبان حافظ را بفهمد با سعدی انس و اُلفت می‏گیرد و پرورده‏ی نعمت سعدی می‏شود.
سایه از ریل سعدی به ترن حافظ راه می‏یابد و پیوندی ازلی و ابدی با او برقرار می‏کند و بیتی از حافظ می‏آورد:
«چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی
چراغ خلوت این عاشق کهن باشی
تو یار خواجه نگشتی به صد هنر، هیهات
که بی‏مراد دل بی‏قرار من باشی.»

و به معشوق ازلی و ابدی خودش حافظ می‏گوید تو همان کسی هستی که با حافظ سر و کار داشتی و یار او نشدی و با همه‏‏ی هنری که او داشت، حالا می‏خواهی یار من بشوی …سایه چنانکه مشعر و مقر می‏شود، پیوند عمیقی با حافظ دارد. درد حافظ درد اوست، عشق حافظ، عشق اوست، معشوق حافظ، معشوق اوست که برایش شعر می‏ساخت:

«هزار جهد بکردم که یار من باشی
مراد بخش‏ دل بی‏قرار من باشی…»

حافظ گفته‏ بود:

«رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید.»

و سایه در جواب حافظ با پوزش می‏گوید و بهتر پاسخ می‏دهد که:
«نه لب گشایدم از گل نه دل کشد به نبید
چه بی‏ نشاط بهاری که بی ‏رخ تو رسید.»

سایه گویا حافظ را می‏ بیند به او می‏ گوید حافظ جان! این کلمه را چرا این‏جوری کردی؟ او هم‌ فکر می‏کرد و می‏گفت: آره، درست می‏گویی، آفرین! بعد دست‏اش را روی شانه‏‏ی سایه می‏گذارد و می‏گوید: آفرین! و می‏خندد. شاعر از آفرین حافظ حال می‏کند.
سایه به حافظ می‏گوید چرا به‌جای:

«سود بازار جهان بنگر و آزار جهان
گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس.»
نمی‏گویی:
«سود بازار جهان دیدم و آزار جهان»
تو که بهتر از همه می‏دانی «دیدم» بهتر از «بنگر» است»

سایه باز با حافظ‏ورز می‏ورزد و می‏گوید، توی آن بیت:
«به خدا که جرعه‏ای ده تو به حافظ سحرخیز
که به وقت صبحگاهان اثری بود دعا را »

چرا به‌جای «سحرخیز» نگفتی «سحرخوان»؟

یا سایه در جای دیگر خطاب به حافظ می‏گوید چرا به‌جای:
«خوش هوایی است فرح‏بخش خدایا بفرست
نازنینی که به رویش می گلگون نوشیم.»
چرا به‌جای «بفرست» نگفتی «برسان»؟
این دو تا خیلی با هم تفاوت دارند.
تو گفتی:
«ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
آنچه آغاز ندارد نپذیرد انجام‏.»
من گفتم:
«سایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست»

یکی از عوامل موفقیت حافظ و سایه غنای کامل چهار عنصر شعری آن‌هاست: «زبان، خیال، عاطفه و موسیقی هنرمندانه» است که باعث ایجاد اندیشه‏ های بکر عرفانی و فلسفی همراه با حسن تعلیل و استدلال‏ های دلپذیر و صور خیال شده است. عامل دیگر درک کامل سه سازه ‏ی توصیف، سفارش و تعلیل است .آن‌ها در هر ترانه‏ و شعر، برشی از طبیعت را وصف می‏کنند و بعد توصیه می‏کنند و سپس‏ دلایلی برای توصیه ‏ی خود عرضه می‏کنند.

حافظ به تأسی از خیام و سایه به تبعیت از آن‌ها می را پادزهر زخم‏ های عمیق خود می‏داند، سایه می‏گوید:
«جام جهان ز خون‏ دل عاشقان پر است
حرمت نگاه‏دار، اگرش نوش می‏کنی.»
و حافظ گفته‏ است:
«روزی که چرخ از گل ما کوزه ‏ها کند
زنهار کاسه‏ ی سر ما پر شراب کن.»
حافظ مثل خیام از ناپایداری عمر مویه‏ های اندوه‌باری دارد:
«حافظا تکیه بر ایام چو سهل است و خطا
من چرا عشرت امروز به فردا فکنم.»
سایه می‏گوید:
«دامن مکش ای گل ز کف باد سحرگاه
این یک دو نفس‏ این همه‏ پرهیز ندارد.»
حافظ و سایه از آن‏جا که می‏دانند عمر کوتاه‏ است تلاش می‏کنند که داد عیش خویش بستانند:
حافظ:
«حاصل‏ کارگه کون و مکان این همه نیست
باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست.»
حافظ از چیستی انسان می‏پرسد و به پوچی گذر زمان می‏ اندیشد و به یک سرخوشی ساده بسنده نمی‏کند سرخوشی را گریزگاه و بهانه‏‏ ای برای بودن می‏داند که بار سنگین هستی را تاب بیاورد. حافظ این بار سنگین را گاهی به آینده حواله می‏دهد تا آن را سبک سازد:
«جهان و کار جهان جمله هیچ در هیچ است
هزار بار من این نکته کرده‏ ام تحقیق …
سخن از مطرب و می گوی و راز دهر کمتر جوی
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را.»
سایه می‏گوید:
«شبی که ساغرت از می پر است و وقت خوش است
بزن به شادی این غم‏پرست ای ساقی.»

سایه گاهی سرخوشی ساده را علاج درد می‏داند و گاهی بر سر آن است که این تاج و تخت را بر هم زند و وارون کند:
«زین تخت و تاج واژگون تا کی رود سیلاب خون
این تخت را بر هم زنید، این تاج را وارون کنید.»
و گاهی در برابر این بار و اندوه سنگین تسلیم می‏شود و می‏گوید:
«غمم نمی‏خورد ایام و جای رنجش نیست
هزار شکر که بی‏غم نمی‏گذارندم.»

در شعر حافظ حتی مرگ، گونه‏‏ ای از پدرشدگی و خداگونگی است. یک جنبه از پرستیژ شعری حافظ این است که «هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی.» پدری که با دیدگان خطاپوش به بیداد هستی می‏نگرد اما سایه مرید و مرادی نیست که پسر را شهروند درجه‏‏ ی دو به حساب بیاورد .
حافظ گاهی با نمایندگان سیاست غالب و گاهی با عرفان «به می سجاده رنگین کن» همراه می‏شود و گاهی حافظ نیز در این زمینه وارد کارزار می‏شود:
«راز درون پرده چه داند فلک خموش
ای مدعی نزاع تو با پرده دار چیست؟»

حافظ گفتمان خیامی «پسرانه» نشانه‏‏ های روساختی کامیابی‏ های مادی و جسمانی را نمایش می‏دهد و گفتمان پدرانه ‏ی عطار، سنایی و مولوی یعنی روساخت‏های مذهبی‏، معنوی و عرفانی را، هردو گفتمان را جذب وجودش می‏کند که یکی: «در بند سر زلف نگار بودن است» و «این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار» و دیگری «رفتن به صندوق عدم است» که می‏گوید زندگی حقیقی چیزی جز بازی ندارد و این را بیش‏تر نقیصه‏ های اندیشگانی ‏اش نشان می‏دهد:
«به می عمارت دل کن که این جهان خراب
بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت.»
سایه اما نگاه مرید و مرادی عرفانی ندارد، معشوق او انتزاعی نیست، معشوق او در عالم بالا نیست ولی چون حافظ، عشق را بر عقل سودجو ترجیح می‏دهد، سایه‏رو ساخت‏های مذهبی‏ و عرفانی کم رنگی در شعرش دارد:
«حالی نماند تا بزنی فالی ای رفیق
خیری کجاست تا بکنی استخاره‏ ای
از موج خیز حادثه‏ها مأمنی نماند
کشتی کجا برم به امید کرانه ‏ای.»
و:
«زهی امید شکیب آفرین که در غم تو
ز عمر خسته‏‏ی من هرچه کاست عشق فزود:»
در این دو دم مددی کن مگر که برگذریم
به سربلندی از این دیر پست ای ساقی».

برگرفته از انتشارات نگاه
ویرایش و نشر از ایده بوک

نویسنده

فیض شریفی

فیض شریفی

فیض شریفی (۱۴ آذر ۱۳۳۴)، شاعر و نویسندهٔ ایرانی اهل بهبهان، خوزستان است. او عضو هیئت علمی کانون شعر ایران است.

زندگی‌نامه
شریفی در ۱۴ آذر ۱۳۳۴ در بهبهان، استان خوزستان ایران زاده شد. او پس از فارغ‌التحصیلی از رشتهٔ ادبیات، به تدریس مشغول شد، اما در سال ۱۳۸۵ تدریس را کنار گذاشت و نخستین کتاب خود با نام شعر زمان ما را منتشر کرد.
او با نشریه‌هایی نظیر نیم‌نگاه و اتحاد جنوب شیراز نیز همکاری داشته‌است.

آثار
شریفی بیش از ۵۰۰ مقاله در زمینهٔ شعر و نقد منتشر کرده است و تا امروز ۳۵ کتاب نیز به چاپ رسانده‌ است که ۱۵ کتاب او تحت عنوان شعر زمان ما منتشر شده است و به بررسی شعرهای شاعران معاصر ایران از جمله سیمین بهبهانی، سیاوش کسرایی، منوچهر آتشی، سید علی صالحی، نادر نادرپور، نصرت رحمانی، یدالله رؤیایی، فریدون مشیری، محمدرضا شفیعی کدکنی، حمید مصدق، فریدون توللی و شمس لنگرودی پرداخته است.

از دیگر آثار او می‌توان به مجموعه‌کتاب‌های ساختارگرایی نوین، نقد تطبیقی سینما و ادبیات، غم دونده در همراهی با موراکامی، عاشقانه‌های سه‌گانه شمس لنگرودی، سپانلو، مجابی و غریقی خاموش در کولاک زمستان اشاره کرد.

کتاب‌های خیام و پساخیامیان، کیمیای رحمانی، جدار شیشه‌ای، ترانه‌های پرتشویش، عشق بر آستانه، برای نشستن کنار تو و زیباترین زمین، نمایشنامه‌های من و مامت، مناقصات شاعرانه، نمایشنامهٔ حسنک وزیر، نمایشنامهٔ قائم مقام، عاشقانه‌های جهان، احتمال، آناکارنینا و چند نمایش، می‌خواهم با بعضی‌ها فرار کنم و کتاب با آن چه در زمینه و صحنه است (نقد و بررسی منظومه‌های حسن اجتهادی) از دیگر آثار اوست.

مترجم

مترجم لیدا قهرمانلو

در حال حاضر مطلبی درباره مترجم لیدا قهرمانلو مترجم کتاب هوشنگ ابتهاج در دسترس نمی‌باشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، مترجمان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد مترجمان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از مترجم، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن مترجم در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایده‌بوک، این مترجم را می شناسید یا حتی اگر خود، مترجم هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعه‌ی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.

مترجم لیدا قهرمانلو

دیدگاه کاربران

دیدگاه شما

کد امنیتی ثبت نظر

با ثبت دیدگاه، موافقت خود را با قوانین انتشار دیدگاه در ایده بوک اعلام می‌کنم.

پرسش خود را درباره این محصول ثبت کنید