1
48,300
روزی که جوحا گم نشد
روزی که جوحا می خواست مرده زنده کند
روزی که جوحا نان و زهر خورد
روزی کهجوحا با ماهی کوچکی حرف زد
روزی پدر جوحا برایش الاغی خرید؛ یکالاغ خوشل خاکستری که دم بلندی برای پراندن حشره های مزاحم داشت. جوحا خوشحال و خندان سوار الاغش شده و به راه افتاد. این طرف رفت، آن طرف رفت. توی شهر بالا و پایین رفت. از روی الاغش به نانوا سلامکرد. سر به سر بچه ها گذاشت. برای پیرمردهای بیکار لطیفه تعریف کرد و آنها را خنداند. بار پیرزنی را برایش به خانه برد و خیلی کارهای دیگر.
نانوا مردبی رحمی نبود. او بارها به جوحا کمک کرده و به او نان داده بود. اما تا کی می توانست نان بدهد و پولی نگیرد؟
جوحا جلوی نانوا ایستاد و طوری با مظلومیت نگاهش کرد تا نانوا دلش به حال او بسوزد. اما با نانوا با این جور نگگاه ها آشنا بود و فریب نخورد. گفت: برود کار کن جوحا و پولی به دست بیاو. با بیکاری به جایی نمی رسی.
جوحا گفت: ار کاری برایم پیدا کردی خبرم کن!
و با دلخوری و شکم گرسنه از نانوا دور شد.
خودش هم نمی دانست کجا می رود و این راهی که می رود به مجا می رسد. بیکار بود، رسنه بود، دلخور بود و فقط می خواست به جای دوری برود.
در حال حاضر مطلبی درباره فریبا کلهر نویسنده قصه های قشنگ و قدیمی14 در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک