جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
122,400
اولین نور ملایم بنفش در افق پدیدار گشت از خرابه ها رد شد، بر سوراخ های محل اصابت بمبها تابید و طرح منظره ویرانه ها را مشخص کرد. پسر حالا سریع تر پیش می رفت و میتوانست ببیند که پاهای خود را کجای آن سطح ناهموار باید بگذارد. سرما صورت و ریه هایش را میسوزاند از کتی که مادرش از یک پتوی ارتشی قدیمی دوخته بود میگذشت و از پایین هم از کف نازک کفش و جورابهای سوراخش نفوذ میکرد وقتی با مهارت و اعتماد به نفس و نگاه ماهر در خرابه های هامر بروک راه می رفت بخار از نفسش بلند میشد. چکشی در ریسمانی قرار داشت که شلوار زیادی گشادش را نگه میداشت با آن چکش لوله ها گیره ها و لولاها را از دیوارها و خرابه های خانه ها جدا میکرد خواهرش و یبکه در خیابان تمیز شده همیشه کنار او می ماند و گاری دستی را میکشید گاری دستی برای پسر ارزشمندترین دارایی خانوادگی به حساب می آمد. بعضی از گنجهای یافت شده در خرابه ها را با آن حمل کرده بود. در جستجوی هر چیزی بود که در بازار سیاه به پول تبدیل میشد و آن روز هم به شدت به هیزم نیاز...
هانو دینی پسری چهارده ساله است که با مادر و خواهرش به سختی از حملات هوایی ۱۹۴۳ هامبورگ جان سالم به در می برد آنها قرار میکنند و در اوت ۱۹۴۵ به هامبورگ باز می گردند که در این بین کاملاً ویرانه شده است خرد کردن سنگ جستجوی فلز و معامله در بازار سیاه به خانواده آنها کمک میکند تا زنده بمانند، هانو در زیرزمینی مخروبه زنی مرده را پیدا می کند. در این باره با کسی حرف نمی زند، اما تصویر زن از خاطرش نمی رود. در خیابان پسر سه ساله ای را می بیند که لباسهای بسیار مرتبی برتن دارد و گم شده است. بچه یک کلمه هم حرف نمی زند، کسی به آگهی پیدا شدن کودک جواب نمی دهد به این ترتیب بچه خرابه ها که او را پوست می خوانند. در خانواده دیکس بزرگ میشود. سالها بعد پوست به صورت اتفاقی به ردپای جنایتی هولناک قتلهای خرابه ها بر می خورد که با داستان خانواده اش ارتباط دارد.
«کتابی که می توان در آن غرق شد.
نشرية اشترك این ترکیب رمان تاریخی داستانی خانوادگی و جنایی است که بچه خرابه ها را خواندنی میکند.
بچه خرابه ها زمانی هیجان انگیز با ساختاری محکم و منطقی است.»
پر چیزی را که آن بیرون میدید باور نمیکرد همه جا آتش بود و تا جایی که چشم کار میکرد نه خانه ای دیده میشد و نه خیابانی؛ فقط شعله های آتش و باقیمانده دیوارها رو به آسمانی سیاه بود خورشید فقط از پشت ابرهایی از دود دیده می شد. روزی بدون نور و به داغی آتش بود در میان همه آن ویرانه ها هم مردگان افتاده بودند؛ بدنهای زغال شده ای که از شدت سوختگی کوچک و غیر قابل شناسایی شده بودند.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک