جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
24,000
سادا کو مات و مبهوت هم چنان به پرنده ی طلایی زیبایی می نگریست و با تعجب پرسید: «آخر چه طور یک پرنده ی کاغذی می تواند حال مرا خوب کند؟ چیزوکو گفت: تو آن داستان قدیمی را که درباره ی درناها گفته اند نشنیده ای؟ می گویند اگر شخص بیماری یک هزار درنای کاغذی بسازد، خداوند آرزویش را برآورده میکند و بیماری اش را شفا می دهد
بعد، در حالی که در تای کاغذی را به دست ساداکو می داد، گفت: «و این هم اولین درنای کاغذی تو.»
چشمان ساداکو پر از اشک شد. این نهایت خوبی و مهربانی چیزوکو بود که برایش یک طلسم خوش بختی آورده بود آن هم از طرف کسی که خودش اصلا به چنین چیزهایی اعتقادی نداشت. ساداکو، درنای طلایی را در دستش گرفت و برای خود آرزوی سلامتی کرد. وقتی با انگشتانش پرنده ی کاغذی را لمس میکرد احساس کرد که شعله ی امیدی در دلش تاییده است. این شعله ی امید را به فال نیک گرفت.
بعد به دوستش نگاه کرد و گفت: متشکرم چیزوکو هرگز این پرنده ی کاغذی را از خودم دور نمی کنم
وقتی ساداکو شروع کرد به درست کردن پرنده ی کاغذی فهمید که تا کردن کاغذ و ساختن پرنده از آن زیاد هم کار ساده ای نیست. بالاخره با کمک چیزوکو یاد گرفت درنای کاغذی بسازد و بعد آنها را یکی یکی روی میز پهلوی تختش کنار نخستین پرنده ی طلایی به ردیف چید بعضی از آنها کمی کج شده بودند؛ اما این شروع کار بود. بعد سادا کو گفت: هو حالا من باید نهصد و نود پرنده ی دیگر بسازم.
سادا کو خود را کنار پرنده ی طلایی در امنیت میدید و امیدوار بود که واقعاً آن پرنده برایش اقبال و تندرستی بیاورد. با خودش فکر کرد که در عرض چند هفته قادر خواهد بود هزار پرنده بسازد و آن وقت سلامتی اش را باز یابد و به خانه اش برگردد.
عصر آن روز ما ساهیرو تکلیف های مدرسه ی ساداکو را برایش به بیمارستان برد و وقتی در ناهای کاغذی را دید گفت: این میز برای پرنده های تو خیلی کوچک است..
تلگرام
واتساپ
کپی لینک