جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
می ترسید از اینکه او را روزی جایی برای همیشه از دست بدهد می ترسید من هم می ترسیدم وقتی فکر می کردم به از دست دادن آدم هایی که دوستشان داشتم اما برای کم کردن ترسش صد دلیل دست و پا کردم تا کمتر بترسد تا قبول کند، مرگ از دست دادن نبودن آدم هایی که به آنها عادت کرده ایم دوستشان داریم بالاخره یک روز زود یا دیر اتفاق می افتد اما ترسش کم نشد شاید حق داشت زیرا یادگرفتن معنای از دست دادن مرگ و نبودن در سی سالگی دیر است آن هم وقتی می گویند پایه های یادگیری ما در کودکی هایمان، وقتی که چهار پنج ساله هستیم گذاشته می شود؛ زمانی که برای ما کتاب می خوانند، اما نه کتاب هایی که در آنها از مرگ به زبان کودکی نوشته شده مثل کتاب یولانته در جست وجوی کریستولا که وقتی به صفحه نوزده آن می رسی دستت را به جایی نزدیکی های قلبت می گیری و میگویی آخ. زیرا دلت برای یولانته که دوستش را از دست داده می سوزد؛ دوستی که به دنبالش همه جا را می گردد و درپایان می پذیرد او از این دنیا رفته است اما در جای دیگری پیدایش می کند.
خواندن بعضی کتاب ها برای بچه ها لازم نیست، ضروری است و این کتاب با نقاشی های ساده لطیف و نزدیک به انیمیشنی که دارد جزء این کتاب هاست کتابی که نثر سادهاش و البته ترجمه ی خوبش در بعضی جاها به شعر نزدیک می شود
برای پیدا کردن دوستش همه جا را گشت....
بر بلندترین کوه
در عمیق ترین آب
زیر زمین
و حتی بر فراز ستارگان
یولانته سکوت کرد تا شاید صدای دوستش را بشنود.
61,200
تلگرام
واتساپ
کپی لینک