کتاب ملازم اول غواص را می
توانید با استفاده از روش های زیر با سایرین به اشتراک بگذارید.
کتاب ملازم اول غواص
معرفی کتاب ملازم اول غواص
3.9 (4)
کتاب
ملازم اول غواص(شمیز،رقعی،سوره مهر) (خاطرات محسن جام بزرگ)،
اثر
محسن صیفی کار
،
در بازار نشر ایران، توزیع شده است. این محصول
در سال 1398
توسط انتشارات
سوره مهر
،
به چاپ رسیده است.
این محصول
در قطع و اندازهی رقعی،
در سایت ایده بوک قرار دارد.
ناموجود
این محصول ممکن است با عنوان یا انتشارات دیگری موجود باشد، مجموعه آنها را
اینجا
ببینید.
آب کمی بالا آمده بود و جنازه ها نزدیک زمین و روی آب تکان می خوردند و دلم را تلو تلو می دادند. کمی بعد دیدن جنازه های رو سیم خاردار و خورشیدی ها که حالا نیمی اش در آب بود جان آدم را می گرفت. کسی نبود این نیزه شکسته ها را کنار بزند و یاران امام حسین (ع) را از لای این سیم خاردارها بیرون بکشد. دلم کباب شد. تا این زمان اینقدر در شهادت هم رزمانم نسوخته بود. عراقی ها از ترس زنده بودن شهدا به طرف آن ها تیراندازی می کردند و جنازه ها دوباره پاره پاره می شدند! آنجا کربلا بود برای من. بعضی از زخمی ها هم با آتش توپخانه و خمپاره ها به شهادت رسیدند. خوشبختانه جای من تقریبا زیر سنگرها بود و از دید دشمن دور بودم و نظاره گر این فجایع ... . احساس کردم کسی می خواهد چیزی را به زور داخل دهانم کند به خودم که آمدم متوجه شدم آن دو سرباز مهربان عراقی اند که می خواهند تکه نان سفت و خشکی را به زور در دهانم کنند و پشت سر هم «کُل کُل» می گویند. نصف لقمه در دهانم بود و نصف بیرون که صدی انفجار شدیدی کانال را لرزاند. همزمان با صدای انفجار گرد و خاک بلند شد و آن دو نفر فرار کردند داخل سنگر و فکر کنم نان را هم از دهانم کشیدند! انفجار درست جایی بود که نیم ساعت پیش من آنجا بودم. گلوله توپ از طرف ایران شلیک شده بود ناخوداگاه یاد محمدرضا حق گویان افتادم. حالا او حتما در همان نقطه به شهادت رسیده بود و داغش در دل من ماند برای همیشه و من نتوانستم کاری برای او بکنم. بعد از انفجار عراقی ها برگشتند بالای سرم و من تازه دوریالی ام افتاد که اسیر شده ام و فهمیدم چه خاکی بر سرم شده است! همان لحظه دلم رفت کربلای امام حسین (ع) و یاد کاروان اسرای کربلا افتادم. به خودم دلداری می دادم که ادامه رسالت و جهاد من لابد در اسارت است البته اگر زنده بمانم تازه می توانم زبان عربی هم یاد بگیرم و این دل چه وعده هایی می داد در آن وانفسای اسارت! علاوه بر آن ۲ یکی یکی عراقی ها اضافه می شدند درست مثل کلاغی که قار می زند و بقیه را خبر می کند. هر چی کلاغ بود ریخته بودند سر من تا یک افسر غواص را از نزدیک مشاهد کنند. کلمه «مُلازم غواص ملازم اول» گویی قارقار آنها بود و من فهمیدم که ملازم اول یعنی افسر یعنی ستوان یکم یعنی بدبخت شدم رفت! هرگز به اسارت فکر نمی کردم وگرنه می گفتم مرا به آب بیندازند و من که مثلا استاد شنا بودم خود را یک جوری نجات می دادم. اما همه این فکرها «اگر و مگر و کاش و آش» بود و حالا من زیر پای عراقی ها افتاده بودم و اگر آن ۲ نفر نمی دانم به طمع یا انسان دوستانه نجاتم نمی دادند شاید پیش رضا و سعید و همه شهدا بودم که حالا نبودم و اسیر بودم. عراقی ها بِر و بِر مرا نگاه می کردند اما این ملازم اول درجه نداشت مثل بقیه لباس غواصی به تن داشت آن ها با هم پچ پچ می کردند و با آن سبیل های کلفتشان چنان به من نگاه می کردند که زهره آدم می ترکید. در این حرفها بودند که ناگهان چند نفری به من حمله ور شدند گفتم لابد می خواهند مرا بکشند یا بخورند اما آن ها می خواستند از من غنیمت بردارند لابد ملازم اول خیلی چیزها باید داشته باشد که نداشت از مال دنیا فقط یک ساعت غواصی داشتم که اولین کلاغ آن را باز کرد و برد. چه فرقی می کرد برای من ساعت را آن کلاغ نمی برد یکی دیگر اینجا نمی بردند جای دیگر تازه بهتر حق اینها بود لااقل اینها در خط مقدم بودند و می جنگیدند بقیه چی؟ استدلال های سقراطی من در آن شرایط خنده دار بود لحظه ای نگذشت که کلاغ ها سر ساعت به جان هم افتادند و نفهمیدم و ندیدم بالاخره به چه کسی رسید آن غنیمت مهم. ستوان دوم عراقی که مرا اسیر کرده یا نجات داده بود از ۲ سرباز عراقی خواست که مرا داخل یک پتو بگذارند و ببرند عقب. یکی شان از پاهایم و یکی از شانه ام گرفت که ناله ام از درد به آسمان رفت. کتفم داشت می کند به واقع جان از تنم درآمد که فریاد یا حسینم به آسمان رفت. لباس تنگ و چسبان غواصی پاهایم را به لگن چسبانده بود وگرنه پای شکسته از لگن جدا می شد.
نویسنده
محسن صیفی کار
در حال حاضر مطلبی درباره محسن صیفی کار
نویسنده ملازم اول غواص
در دسترس نمیباشد. همکاران ما در
بخش
محتوا،
به
مرور،
نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با
توجه به
تعداد
بسیار
زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها،
کاری
زمانبر
خواهد
بود؛
لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند،
تهیه و
درج
محتوای
برای
آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت
ایدهبوک،
این
نویسنده
را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و
مفید،
سایرین را
به
مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه
ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک