جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
نخودفرنگی این داستان از پوستش پرید ،بیرون تا ببیند به چه چیزی شبیه است. کدوتنبل؟ هویج؟ شلغم ؟نخود؟ فرنگی راه می افتد و می رود تا بفهمد کیست.
نخود فرنگی کوچک با هر چی برخورد می کند زیبایی هایش را می بیند. او سعی می کند خودش را به شکل آن چیزی که دیده است در بیاورد. یک بار دمش را مثل دسته گل می کند تا شبیه طاووس شود، آن هم فقط با یک پر طاووس یک بار خودش را شبیه ببر می کند که پر دل و جرات باشد این، وسط، وقتی که نخودفرنگی چیزی شبیه ببر و طاووس، است نعره ی فیل را می شنود و فکر می کند بد نیست دماغی هم مثل دماغ فیل برای جلب توجه داشته باشد.
اما نخودفرنگی با این شکل دیگر شبیه بقیه نخود فرنگی ها نبود. دوستانش به او خندیدند اما نخودفرنگی دلش می خواست با همه فرق داشته باشد اما با همه ی این فرق ها می دانست که یک دانه است. با همان قیافه ی عجیب رفت توی خاک و بعد... یک نخودفرنگی پس سر از خاک درآورد که با همه ی نخود فرنگی ها فرق داشت. این داستان کودکانه که با تصویرگری هایی همراه است می تواند تلنگری باشد که کودک را به مفهوم هویت حساس کند.
62,100
تلگرام
واتساپ
کپی لینک