1
هایپر مارکت ها تمایلات ما را شکل میدهند. در لیست خریدی که امروز برایمان تعیین شده است گاتای پادشاهان و ملافه هایی قرار دارد که به دستمال خشک کن تنزل داده شده اند. آدم هایی هستند اغلب نه چندان جوان که به تنهایی روبروی قفسه ها با صدای بلند با اشیاء حرف میزنند نظرشان درباره چیزها یا نارضایتی شان از کالاها را ابراز می کنند، در حالی که میدانند بغل ،گوششان، کنارشان، مشتری های دیگری هستند. بهتر است کسی صدای آدم را بشنود کمی آن طرف تر، زن کوچک قامتی که جعبه های ماهی ساردین را نگاه میکند به سمت من برمی گردد، می خندد: «ساردین فلفلی با من سازگار نیست در پاسخ لبخند میزنم شیوه ای مبهم برای آن است که نشان بدهم به طور ضمنی با او موافقم که احتیاط واجب است، در عین حال مایلم در همان جا متوقف شوم از آنکه زندگی اش برای لحظه ای بر من نمایان شده است روی بر می گردانم. با این همه این تمایل به ایجاد ارتباط از سوی غریبه ها همیشه به شکلی وصف ناشدنی من را تحت تأثیر قرار داده است.
متوجه میشوم که قسمت حراج ویژه تقریباً خالی است و بهترین وقت برای آن است که با موبایلم از تابلوهای اخطار عکس بگیرم یکی بیشتر نگرفته ام که مردی کنارم سبز میشود. آرم روی سینه اش نشان میدهد که از بخش نگهبانی است. اجازه ندارید توی فروشگاه عکس بگیرید. قدغن است.»
«چرا؟»
قدغن است. طبق قانون من دارم یک گزارش تهیه میکنم
پس باید از مدیریت اجازه بگیرید. هیچ کاری نمیکنم میخواهم در نقش عادی ام نقش یک مشتری باقی بمانم. نمی خواهم حضورم توجهی جلب کند.
سه شنبه ۲۲ ژانویه در قسمت لوازم جانبی اتومبیل که مثل برهوت خالی است پسربچه ای سیاه پوست با کارتنی بزرگ که آن را وسط راهرو میکشد بازی میکند. می آیم عکس بگیرم. اما از خودم می پرسم آیا نوعی زیبایی شناسی استعمارگرایانه در این تمایل
من به عکسبرداری از او وجود ندارد؟
فصلنامه سال
تلگرام
واتساپ
کپی لینک