جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
296,000
«بفرمائید کوتاهی گفت و با حال غریبی سمت اتاق و در باز آن رفت.
لیوان چایش را روی میز گذاشت و قبل از آنکه رو برگرداند مکثی کرد و نفسش را سخت و بریده بیرون داد. کاش کمی فرصت میداشت تا این برخورد و دیدار را برای خودش تجزیه و تحلیل میکرد.
صدای قدم هایی که کنار در می ایستاد بی اختیار نگاهش را عقب کشاند. مرد انگشتان مشت شده اش را مقابل دهانش گرفت و سینه ای صاف کرد. ملودی کف دست عرق کرده اش را روی میز گذاشت و به آرامی روی پا سمت در چرخید لب که باز کرد صدایش بی اختیار کمی لرزش داشت
بفرمائين بشينين لطفاً.
مرد مکثی کرد کوتاه نگاهش کرد و با قدم های آرام و سنگینی جلو آمد و روی اولین صندلی نشست.
نیستن جناب بزرگمهر؟
ملودی لب فشرد و سنگینی تنش را از روی دستش برداشت.
نمی دانست مردی که سنگین و موقر در جایش نشسته تا چه حد او را شناخته. اصلاً شناخته بود یا که...؟ نفسی گرفت و سعی کرد کمی تن پر استرسش را آرام کند. اتفاقی بود که خواسته و ناخواسته آن شب افتاده و با کمک او به خیر گذشته بود.
قدمی به جلو برداشت و مقابل او پشت صندلی ایستاده
تلگرام
واتساپ
کپی لینک