جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
214,600
دیگه بدون پسرت بیای ما جایی برای نگهداری بچه ها نداریم. ثور لطفاً بچه ی خانوم رو بهش بده و بعد بیا به دفتر من تا ببینم برای چی دیر کردی ثور از جایش تکان نخورد چرا باید خواهرزاده اش را به یک غریبه می سپرد؟ ایوا هم از جایش بلند نشد که بچه را از بغل ثور بگیرد. از بچه داری هیچ سر در نمی آورد وقتی به دیدن دوستانش می رفت که بچه داشتند، بیشتر با سگ و گربه هایشان بازی میکرد تا اینکه بچه ها را نگه دارد. اگر اتفاقی برایشان می افتاد چه؟ این فکر وحشتناکی بود اما حالا که دخالت کرده بود باید تا ته ماجرا می رفت.
ایوا با دستپاچگی از جایش برخاست و دستهایش را باز کرد. در حالی که سعی میکرد تن صدایش بچه گانه باشد گفت بیا بغل مامان.» فلیکس دوباره گریه اش را از سر گرفت این بار بلندتر از قبل و در همان حال هم رویش را از ایوا برگرداند. ثور گفت فکر نمیکنم... اوضاع خیلی پیچیده بود.
ایوا در حالی که سعی میکرد قضیه را جمع وجور کند گفت، «اوه، انگار وابسته ت شده هنوز چند دقیقه ای اینجا هستم پس میتونی قبل از رفتن قشنگ ثوررو بغل کنی.»
ایوا بلو دختر جوانی که از زمانی چشم به جهان باز کرده بود تنها با یک چهره آشنا بود آن هم چهره ی مادرش مادری که دنیای خود را در سفر و تجربه ی هیجانهای عجیب و غریب یافته بود و با دنیای آرام ایوا گویی فرسنگها فاصله داشت اما اکنون ايوا حتى تنها سرپرست خود را نیز کنارش نداشت بعد از آخرین سفر ژولیت او دیگر هیچ وقت باز نگشته بود و ایوا فقط با یک تماس تلفنی از خبر مرگ مادرش باخبر شده بود ... ایوا بلو مانده بود و یک دفترت خاطرات و آرزوهای مادرش .. سخت بود اما باید عملی میکرد پس تصمیم خود را گرفت تا سفر دور دنیای خود را شروع کند و به آرزوی مادرش جامه عمل بپوشاند ... چه سفری منتظر ایوا بلو و راهنمای تورش ثور اندرسون بود سفری مهیج و خنده دار و پر از اتفاقات عجیب و غریب که قطعا با خواندن آن لبخند بر لبانتان نقش خواهد بست اثری خاص و کمدی از هالی مارتین در انتظار شماست.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک