جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
37,000
عمه زارا، الآن هر طور شده به روستای دخترت میروم. اگر آنجا باشد، با خودم می آورمش.»
به خانه بر می گردیم دور چراغ دستی جمع میشویم خبری از شام نیست دایی بر سر مادر داد میکشد بچه ات رودار است، سرهرزه چند تا آثار قد درخت ما بوده همه ی آنها را کنده از دیوار راست بالا می رود. با همه ی بچه ها دعوا می کند.
عمو هم می آید و دم در روی نمد مینشیند. پایش روی زمین است و کفش هایش را در نمی آورد.
نترس به خدا پسرت صحیح و سالم پیدا میشود. همان طور که حرف میزند چوبی را از زمین بر می دارد و با نوک آن یواش یواش زمین میکند باید بیشتر مواظب باشی. اگر بلایی سر بچه ها بیاید چه جوابی به مردم میدهی؟ جوانیت را سر اینها گذشته ای دایی می پرد توی حرف عمو ها منم هزار بار گفتم اینها برای تو بچه نمیشوند بچه باید سایه ی پدر روی سرش باشد. اگر بلایی سر یکی از بچه هایت بیاید هزار تا صاحب پیدا میکنند.
بعد بلند میشود و میگوید معلوم نیست این بچه کدام گوری رفته است؟
مادر می گوید: «تو برو خانه ی خودت خسته ای برو استراحت کن دایی با خشم و ناراحتی میرود غرغرکنان می گوید: «آنها را هم گذاشته مدرسه فکر کرده هر کدامشان فردا مهندسی معلمی میشوند. اگر کلاس پنجم را هم بگیرند شاه کار کرده اند.
عمو هم چنان روی نمد نشسته میگوید هر روز علی را میبینم دوروبر عشق و رنج و بلوط
. . . .
تلگرام
واتساپ
کپی لینک