معرفی مختصر کتاب گربهای چاق و تنبل به نام «خپلخان» درجنگلی زندگی میکرد. او هیچ دوستی نداشت و تمام روز را میخوابید. یک روز خپلخان سه بچه گربه را دید که در چالهای زندانی شده بودند، بنابراین آنها را از چاله بیرون آورد ، آنگاه به خانۀ اهالی جنگل رفت، اما کسی او را به خانهاش راه نداد. صبح روز بعد وقتی از خواب بلند شد دوستانش را، که اخلاق بد خپلخان را فراموش کرده بودند، در حال درست کردن خانهای برای خود دید. پس از تکمیل خانه، مادر بچهگربهها نزد خپلخان آمد و از او تشکر کرد و به بچههایش آموخت تا مثل خپلخان پرتلاش و سختکوش باشند، زیرا خپلخان دیگر تنبل نبود و مانند دیگر دوستانش کار میکرد. داستان مذکور در قالب شعر در کتاب حاضر به چاپ رسیده است.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک