جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
400,500
دوستام شوهرش کارگاه خیاطی داشت بهش گفتم برم اونجا کار کنم گفت شوهرش احتیاج به کارگر نداره فهمیدم خوشش نمیاد من برم کارگاه شوهرش چند وقت بعد بهم زنگ زد و گفت برم خونه اش باهام کار داره منم رفتم بعد از کلی مقدمه چینی حرف سامان رو پیش کشید و گفت برم صیغه اش شم. سامان با شوهرش آشنا بود گفت: میری خونه ی سامان زندگی میکنی از شر غرغرای شوهر آبجیت ی" همون موقع هم من واقعا از شرایطی که داشتم خسته شده بودم. خواهرم با شوهرش بگو مگو داشت وضعیت خوبی نداشتم اولش قبول نکردم و از خونه اش زدم بیرون اما جلوی در شوهرش رو با یکی دیگه تو ماشین دیدم با شوهر دوستم سلام و علیک کردم اون یکی هم که سمت راننده نشسته بود هم راحت میشی روم زوم کرده بود.
وسط حرفش پریدم
- راننده سامان بود.
سر تکون داد و گفت:
آره را هم رو گرفتم و رفتم چند دقیقه ی بعد سامان با ماشینش کنارم ترمز زد. ازم خواست سوار شم تا برسونتم محلش نذاشتم گفتم خودم میرم یه دفعه گفت چرا قبول نکردی؟ فهمیدم همون مردیه که دوستم در موردش بهم گفته بود در مورد سن و سالش بهم حرفی نزد، اما حدس می زدم مسن تر از سامانی باشه که جلوم سبز شده بود. سامان ازم خواست به سه ماهی صیغه اش بشم بعدش اگه خواستیم بیشترش کنیم منم میتونم
برم توی خونه اش زندگی کنم
تلگرام
واتساپ
کپی لینک