کتاب عقیق های فصل یادگاری را می
توانید با استفاده از روش های زیر با سایرین به اشتراک بگذارید.
کتاب عقیق های فصل یادگاری
معرفی کتاب عقیق های فصل یادگاری
4.1 (1)
کتاب
عقیق های فصل یادگاری،
اثر
اسماعیل فیروزی
،
در بازار نشر ایران، توزیع شده است. این محصول
در سال 1388
توسط انتشارات
سوره مهر
،
به چاپ رسیده است.
این محصول
در قطع و اندازهی رقعی،
در سایت ایده بوک قرار دارد.
ناموجود
این محصول ممکن است با عنوان یا انتشارات دیگری موجود باشد، مجموعه آنها را
اینجا
ببینید.
از دریا نترس در حجم حقیر این تنگ بلور جز مرگ هیچ چیزی روی آب نمی ماند! باید یاد بگیریم بزرگ باشیم به اندازه شانه های مو ّاج خزر و آن آلونکی که قولش را به مرغ دریایی نگاهم داده بودی! می دانم که با من تا آخر این کوچ می آیی مرد ایل بدون عشق می میرد و تفنگش بی سوار خواهد ماند! ما به جایی خواهیم رفت که هیچ چشمی ستاره شب هایش را نچیده است ما به سمت عاشق ترین قسمت زمین می رویم. کولی من! اگر فانوس تو در جاده نباشد من چگونه کپر نوازش هایت را پیدا کنم من گم می شوم و قایق زمان با اولین موج مرا به دورترین جزیره سرگردانی خواهد برد. بگو وقتی ماه در چین دامنت می شکند چگونه دلم را رها کنم؟ تو را به جان شقایق بگو که عاشق مهتابی ترین پنجره ای هستی که آن سوی غبار نفس هایش نیلوفرانه چشم به آمدنت دارم خدا کند عقربه ها بمیرند و سال نو پیراهنش را در برکه های اندوهم رها کند آن وقت بهار همیشه می ماند و مهربانی تو - که خدا زیادترش کند- آذین خانه ام می شود. چلچراغ من! به پرپر زدن شعله های زبانت خو گرفته ام و به لحظه های نورانی دست هایت. کجا می خواهی بروی که به اندازه دل سوگوار من به آتش احتیاج داشته باشد؟ از آدم های تقویم عمرم تنها گورستان لگدمال شده ای باقی مانده است که جای ردّ پاهای تو هر جایش پیداست. کاش بوی بودنت همیشه با من بود. بهانه تنهایی من! حوالی شب بغضی روی گلویم نشست و مرا به میان نیمکت های یخ زده پارک برد میان آن همه مرد و زن تنها خدا می داند چقدر به ماه کنار حوض خیره شدم تا بیابمت اما باز من بودم و نیمه سیگاری... جوانی خراسانی گوشه ای رویاهایش را با دو تار چوب حلبی اش می نواخت به انگشت هایش پناه بردم بی هیچ کلمه ای جهان بین ما تقسیم شد او صداقت را برداشت و من صدای دو تاری که می گریاندم... تازه داماد بود و عروسش چشم به راه او می بایست تا عید به قدر دست های کوچکش خرج عشق را پس انداز کند... چقدر به او حسودیم می آمد اگرچه از دنیا همین چوب حلبی را داشت اما عشق در نگاهش می لغزید و کسی منتظرش بود چشمی که فقط مال خودش بود همان دختر ایلیاتی که جز ماه گیسوانش را نه کسی دیده و نه هیچ پرنده ای تاب رقص مهتاب را بر عریانی شانه هایش داشته است. آه که عشق محصول نجابت است... اما تو به جای من امامزاده سبزپوش را سلام برسان و بگو آخر این خط در ایستگاه شفاعت کلاغ روسیاهی پرهای خودخواهی اش را حراج کرده است و برای بازگشت بلیط ندارد... اولین و آخرینم! نگران نباش پرستوها خبر آورده اند عشق در همین حوالی است...
نویسنده
اسماعیل فیروزی
در حال حاضر مطلبی درباره اسماعیل فیروزی
نویسنده عقیق های فصل یادگاری
در دسترس نمیباشد. همکاران ما در
بخش
محتوا،
به
مرور،
نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با
توجه به
تعداد
بسیار
زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها،
کاری
زمانبر
خواهد
بود؛
لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند،
تهیه و
درج
محتوای
برای
آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت
ایدهبوک،
این
نویسنده
را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و
مفید،
سایرین را
به
مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه
ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک