مویه بر غربت از دسته زنجیرزنی بیرون آمد. تشنه بود. صدای نوحه می آمد. ـ تشنه آب فراتم ای اجل مهلت بده... پیرزنی برش های کوچک هندوانه را وسط مجمع مسی چیده بود برای نذری. تکه ای هم به او رسید. هندوانه را که به نزدیک دهان برد سنگینی نگاهی را احساس کرد. دختر کوچکی بود ایستاده در کناری با نگاهی حسرت بار. هندوانه را به دست دختر سپرد. دخترک دندان هایش را در قاچ هندوانه فرو کرد و اشک شوق به چشمانش دوید... و او به یاد آن سه ساله غریب و عطشان مویه کرد. ـ با دو چشمان ترم طفل عطشان در برم ... محسن محمدی ـ تهران قربانی پدر پسر را به قربانگاه فرستاد. پسر خنجر را به دستان لرزان پدر داد و جلویش زانو زد و سرش را بر تکه سنگ گذاشت. پدر پسر را به قربانگاه فرستاد. تیغ آفتاب بود و تیغ خنجرهای برهنه. هجوم نیزه بود و عطشی که فرو نمی نشست. پدر پسر را به قربانگاه فرستاد. صدای شلیک توپ بود و تیر و تفنگ و خمپاره. بوی خاک بود و بوی خون. پدر خنجر را کشید. نمی بُرید. از خوشحالی فریادی زد و جوانش را به آغوش کشید. قربانی اش قبول شده بود. پدر توی خیمه منتظر بود. پسر برگشت. عطش لب هایش فرو نشسته بود. خون دهانش را خیس کرده بود. پسر بوی بهشت گرفته بود. قربانی اش قبول شده بود. پدر آستانه در ایستاده بود. توی دستش تکه پارچه ای بود با یک مشت خاک و گردن آویزی از فلز. قربانی اش قبول شده بود. زهرا طراوتی ـ کرج خواب نما «شمارهٔ ۷۲ به باجهٔ ۳». قرضِ پدر واریز شد. گفته بود «برو بازار و به حاج حسین بگو». کدام حاج حسین؟ حاج حسینِ زرگرها؟ حاج حسینِ خیاط ها؟ حاج حسینِ کفاش ها؟ نگفته بود کدام حاج حسین و کجاست حاج حسین. مادر به توصیهٔ مرد سفیدپوش و شاید سبزپوش به بازار بزرگ تهران می رود. «نفتی نشی!» از حجره ای به حجرهٔ دیگر. انگار که «هَل مِن...». حتی حاج حسین ها هم می پرسند کدام حاج حسین؟! مادر می پرسد «یعنی به شما چیزی نگفتند؟» و نگفته بودند. «میدانِ حرّ» مادر در راهروی مترو برای پدر از آن حاج حسینی می گوید که گفته بود «ما وسیله ایم».
تلگرام
واتساپ
کپی لینک