کتاب عریان در برابر باد را می
توانید با استفاده از روش های زیر با سایرین به اشتراک بگذارید.
کتاب عریان در برابر باد
عریان در برابر باد
4.8 (1)
کتاب
عریان در برابر باد،
اثر
احمد شاکری
،
در بازار نشر ایران، توزیع شده است. این محصول
در سال 1393
توسط انتشارات
سوره مهر
،
به چاپ رسیده است.
این محصول
در قطع و اندازهی رقعی،
در سایت ایده بوک قرار دارد.
رمان حاضر داستان نوجوانی است که در روستای مرزی در کردستان زندگی میکند. این نوجوان از رازی درباره شهادت عدهای در دوران دفاع مقدس اطلاع یافته و اطرافیانش درگیر گرهگشایی از این راز میشوند. این رمان موضوعی مرتبط با دفاع مقدس دارد و داستان آن در فضای کردستان پس از جنگ شکل میگیرد؛ در مقطعی که طالبان بر افغانستان مسلط است. در این هنگام بحث تعامل شیعیان و اهل سنت در کردستان مطرح است. همزیستی این دو طیف مانند گذشته وجود دارد که فتنهگری جریان وهابیت موجب برهم خوردن آن میشود.
چکیده
کمی به خود جرئت داد. آرزو کرد همان چیزی که فکر می کرد باشد. به چوبدستش فشار آورد. چند قدم برگشت و با تردید گفت «سفید تویی؟...» پاسخ سکوت بود. حتی جیرجیرک ها هم مانند شب های کانی چاو نمی خواندند. از ترس زبانشان بند آمده بود. سوز سردی در لباس نازکش پیچید. تنش مورمور شد. لحظه ها برایش کشنده بودند. صدای کشدار زوزه ای را از بالای کوه شنید. به خودش که آمد در حال دویدن بود. حتی لحظه ای هم به کاری که می کرد فکر نکرده بود. قدرت فکر کردن را از دست داده بود. باید به احساسش اعتماد می کرد. به طرف جایی دوید که گوزن آنجا افتاده بود. وقتی تصور می کرد ممکن است هر لحظه دندان های تیز و سرد گرگ در پاهای استخوانی اش فرو روند با سرعت بیشتری می دوید. چند بار پایش روی سنگ هایی که نمی دیدشان سُر خورد و با همهٔ سنگینی بدن روی زمین افتاد. سر زانوها و کف دست هایش می سوخت. به نفس نفس افتاده بود. ایستاد چوبدستش را محکم فشرد و به پشت سر نگاه کرد. شبحی در تاریکی مقابلش تکان خورد. حرکت قطره های عرق را روی پیشانی اش حس می کرد. حجم سینه با نفس های تند پر و خالی می شد. دهانش خشک شده و با هر نفس گلویش می سوخت. گرگ با صدایی خشک و کلفت از خشم غرید. هیوا بی اختیار به عقب پرید. پایش روی سنگی لغزید و تا بخواهد بفهمد با فریادی از شیب دره به پایین قل خورد. دست در بوته ای انداخت. نسیم سردی که تا عمق بدن نفوذ می کرد گرد و خاک ها را فرو نشاند. کف دستش گرم شد. انگشتان را از میان بوتهٔ خار بیرون کشید و جلوی بینی اش گرفت. از بوی خون چندشش شد. در حال درازکش روی زمین سر را روی دست هایش گذاشت. بدنش کوفته شده بود. رودخانه با صدایی دلهره آور چون مار خود را به سنگ های ته دره می کوبید. در تاریکی به دنبال چوبدستی اش روی زمین دست کشید. نیمی از آن را پیدا کرد و بر زمین گذاشت در حالی که از درد به خود می پیچید سعی کرد بلند شود. درد از سر انگشتان تا تیرهٔ پشتش را لرزاند. بدنهٔ سرد چوب خارهای مانده درکف دستش را در گوشت فرو کرد. نگاهی به بالای کوه انداخت به جز صدای رودخانه و زوزهٔ نسیم سرد میان بوته ها صدایی نمی آمد. گویی سرما قصد نابود کردن ذره ذرهٔ اراده اش را داشت. همهٔ خاطراتش در یک لحظه از ذهنش گذشتند.
در حال حاضر مطلبی درباره احمد شاکری
در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش
محتوا،
به
مرور،
نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه
به
تعداد
بسیار
زیاد
نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری
زمانبر
خواهد
بود؛
لذا
در
صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه
ارتباط با ما
درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت
قرار
خواهد
گرفت.ضمنا
اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر
خود،
نویسنده
هستید
و
تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و
دعوت
کنید،
می
توانید
محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ما
ارسال
نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک