کتاب شبی بدون تو و ساعتی که زنگ نمی زد را می
توانید با استفاده از روش های زیر با سایرین به اشتراک بگذارید.
کتاب شبی بدون تو و ساعتی که زنگ نمی زد
معرفی کتاب شبی بدون تو و ساعتی که زنگ نمی زد
4.6 (1)
کتاب
شبی بدون تو و ساعتی که زنگ نمی زد،
اثر
اصغر عظیمی مهر
،
در بازار نشر ایران، توزیع شده است. این محصول
توسط انتشارات
سوره مهر
،
به چاپ رسیده است.
این محصول
در سایت ایده بوک قرار دارد.
چون مترسک های شالیزار پوشالی شدم زندگی بی آرزو خالی ست من خالی شدم مثل شب تابی که تابیدن فراموشش شده چشم من چندی ست خوابیدن فراموشش شده هیچ کس هم علت بی خوابی ام را درنیافت راز این دلتنگی و بی تابی ام را درنیافت کس نمی فهمد مرا جز آن که در خود گم شده ست یا خیابانی که مالامال از مردم شده ست ظاهراً خوشحالم اما از درون خوشبخت نه! زندگی باید که جدی باشد اما سخت نه! در بساطم تحفه جز شعر و جنون موجود نیست معبدی سیارم اما هیچ کس معبود نیست زائری ناآشنا در معبدی ویران شده با سری از شدت اندوه آویزان شده من غریبم از دیار قبر و تابوت آمدم از بخارِ سمی گوگرد و باروت آمدم شیهة شلاقم آتش زد به جان اسب پیر می زدم مهمیزِ سختی روی ران اسب پیر سقف ها روی زمین بودند و دیواری نبود در اقامتگاه بین راه چاپاری نبود خانه ام از پای ویران شد ولی من زنده ام! شهر من با خاک یکسان شد ولی من زنده ام! خاطرات از آلبوم کهنه ام بیرون زدند استخوان خشک من را در تِرید خون زدند مثل جوی کوچکی در زیر سطحی یخ زده سرد شد خون در رگم چون مرده ای برزخ زده گوشه ای نمناک در دهلیز جایم داده اند از میان میلة زندان غذایم داده اند پیش از آنکه مأمنی یابم هلاکم می کنند چند ساعت قبلِ مردن نیز خاکم می کنند در سکوت قبر من خاک عمیقی جاری است در سکوت خیره پژواک عمیقی جاری است چشم هایت را ببند از این شب مشکوک بگذر چون طنین گام اسب از قریه ای متروک بگذر آن چنان که ساده بودن با حماقت فرق دارد سربه مُهرِ محض بودن با بکارت فرق دارد روزگاری پیش از این دست و زبان را می بریدند با قساوت سینه های دختران را می بریدند سال ها در گوش من خواندند باید مرد باشم هر چه هستم باشم اما اهل داغ و درد باشم با طنابی آتشین دستان من را سخت بستند با فشاری استخوان بازوانم را شکستند مثل باران روی بوم بام ها هاشور بودم مثل طبل بومیان قاره های دور بودم من پلی هستم که حتی پایه ای با خود ندارم نور سردی دارم اما سایه ای با خود ندارم ضعف نفس مرد گاهی ریشه اش ناباوری نیست فتح باروهای سنگی کار هر جنگاوری نیست نیمه شب وقتی نگهبانان شب خوابیده باشند سایه ات را کی شود با سایة من دیده باشند؟! از سرم بردار فنجان را که در فالت بگردم روی باروهای هر قصری به دنبالت بگردم رنج یعنی در خودت در حالت تبعید باشی در کویری تف زده صیاد مروارید باشی ـ درد مرد رفتگر وقتی که جارویش شکسته زخم زنبور عسل وقتی که کندویش شکسته ـ خواستم شعر اسیری را همین حالا بگویم غصة دوران پیری را همین حالا بگویم
در حال حاضر مطلبی درباره اصغر عظیمی مهر
در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش
محتوا،
به
مرور،
نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه
به
تعداد
بسیار
زیاد
نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری
زمانبر
خواهد
بود؛
لذا
در
صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه
ارتباط با ما
درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت
قرار
خواهد
گرفت.ضمنا
اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر
خود،
نویسنده
هستید
و
تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و
دعوت
کنید،
می
توانید
محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ما
ارسال
نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک