جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
کنار رودخانه پیدرا نشستم و اشکها به چشمانم آمد. این داستان، داستان یک زن جوان است که در دام عشق همبازی دوران کودکیاش گرفتار میشود. اما مردی که به عنوان همبازی دوران کودکیاش عشقش را پیدا کرده برای فرار از تعارضهای درونی خود، شهر را ترک میکند و به دین پناه میبرد. زن جوان تصمیم میگیرد به زندگی عادی بازگردد و سعی کند تا جایگاهی قابل اعتماد برای خود بسازد، اما یازده سال بعد، دریافتِ نامهای از همبازی دوران کودکیاش او را با گذشته و روابط قدیمیاش روبهرو میکند. این نامه به همراه مرد، به سفری در کوههای پیرنهٔ فرانسه میروند تا ژرفای معنویت و موهبتهای خود را کشف کنند.
کوئلیو در این کتاب به مفهوم عشق میپردازد و تأکید میکند که خداوند با تمام زبانها سخن میگوید و انسانها اغلب ندانند که در دل تجارب خارقالعادهای قرار دارند. او اعتقاد دارد که کنشهای مذهبی سنتی در کنار دیگران و نیایش در تجربهٔ جمعی اهمیت دارد، اما نباید فراموش کرد که معنویت در واقعیت به تجربهٔ عملی عشق و عطف نزدیکتر است و هر چه بیشتر عشق را تجربه کنیم، به تجربهٔ معنوی نزدیکتر میشویم.
دو شخصیت اصلی در این کتاب به موضوع تعارضاتی که انسان در مسیر عشق با آنها روبهرو میشود پرداخته و از طریق گفتوگوهایشان به مسائلی چون حضور خداوند در طبیعت و امور روزمره، رابطه با خود و دیگران، غلبه بر ترسها و شرکت در نبرد نیک میپردازند
58,460
تلگرام
واتساپ
کپی لینک