1
169,460
موکنای خاموش است؛ اما مرا خواب نیست. می دانم آن سوی دالان برادرم روی انداز را به لگد از تن خود انداخته هر سپیده دم که به سراچه اش می روم تا از خوابش برخیزانم، میبینم پایش سخت در روی انداز پیچیده؛ گویی به خواب در هماوردی دویده است. شاید در پی پدری می دود که هرگز ندیده.
چون زاده شدم پدرم مرا نام بنهاد نام خورشید را بر من برازنده دید که آتشین است و تابان آن هنگام که کودکی خرد بودم مرا نور خانواده خواند: «دخت من ما در تایت شهره ی زیبایی است؛ لیک تو اکنون نیز از او تابنده تری و بهر خاندان آترئوس شکوهی دو چندان خواهی بود. سپس بوسه ای بر پیشانی ام نشاند و مرا بــر زمین بگذاشت زیری ریشش مرا نیازرد. بدانچه گفت باور داشتم. حال، محنت نبرم که تالار شاهی از هیاهوی خواستگارانم تهی است. قصه ها درباره ی خاله ام هلن شنیده ام و هرگز حسد نبرده ام بنگر که خوب رویی اش با وی چه کرد. سر از آن شهر دور درآورد که مردانمان ده سال آزگار است در آن گرفتارند. ده سال است که دور از پدر زیسته و بر تمام کامیابی هایمان در پیکار چنگ انداخته ام بر پیروزی هایی که از پیغام رسانان گذرنده از موکنای شنیده ام. با هر خبر پیروزی غرورم می جوشد و به وجد می آیم ،آری این آگاممنون، پدر من است که دیرزمانی است دست از نبرد بازنداشته و با مردان جنگی اش تا بدان روز که دیوارهای بلند تروی زیر گامهای فاتحشان فروریزد، خواهد جنگید. پیروزی را همه روزه در چشم ذهن میبینم از دروازه ی گشوده ی شهر می گذرد و سرانجام دشمنان بر پایش بوسه میزنند. سپس به خانه نزد من باز خواهد گشت نزد دخت و فادارش که سالهاست در انتظارش چشم بر راه دوخته...
تو ندارنوس پدری نیک خواه و خیراندیش بود و خرسند از اینکه هلن را آزاد گذاشته تا خود شوی خویش برگزیند و من هرگز از روزی که سخن از پیوند زناشویی من به میان آورد، نهراسیده ام خویش و خواهرم از ازدواج هایشان خرسند می نمودند و من نیز امید احساسی همانند داشتم وانگهی در آن هنگام، چون شهزاده ای را در خیال می آوردم که به خواستگاری من در تالار قصر اندر شده باشد، از آن غلبان دل پذیر عاطفه هیچ خبر نشد اگر شویم مرا به سرزمینی دور جایی غریب و خالی از هر آنچه روانم را آشناست ببرد چه؟ چه کنم اگر نزد این مرد اندیشه ی روان و سخن زبانم را هیچ بها نباشد و تنها به زاد و تبار من بیندیشد و ثروتی که پدرم بدو خواهد بخشید؟ گیرایی و افسونی در آگاممنون و برادرش بود کتمان نمیکنم از تبعیدی بیدادگرانه رخ نموده و دلیرانه میرفتند تا آنچه از ایشان بود، بازپس گیرند. نیز هلن شویش را از میان صد مرد برگزیده بود اگر او با منلانوس خوش بود شاید من نیز امید میتوانستم داشت که با برادرش نیک بخت باشم بی تردید بهتر از آن بود که امید به مهر مردی ناشناس و نا آشنا میبستم تا سرنوشت چه حقایق به رویم می گشود. هلن سخن پی گرفت در اندیشه آور که چه دل پذیر آینده ای خواهد بود ما دو خواهر همسران دو برادر دلاور نگاه به رودخانه انداختم که به سوی دریا روان بود من چون هلن نمی پنداشتم که آینده همواره به روشنی گذشته خواهد بود. اما اگر نقشه های پدر نقش بر آب میشد چه؟ مرغ خیال را به تماشای چنین آینده ای فرستادم. در آن هنگام نیز پسین گاهان چنین به درازا می کشیدند و روزهای یک نواخت از پی هم می آمدند و میرفتند تا مردی دیگر از کشتی پیاده شود و مرا از پدرم خواستگاری کند؟ هلن سیلی از پرسشها در سرم جاری کرده بود. هر روز هر روز بدین امیدم که کشتی دو برادر را ببینم جریان رودخانه را تا دور دست بندرگاه جنوبی از نظر می گذراندم هفته ها از پس هم میگذشت تا آنکه صبحگاهی فریادی زنجیروار برخاست و در درازای رود طنین انداخت دیدبانان یکی پس از دیگری فریاد بر می آوردند که فرزندان آترئوس بازگشته اند!
نر دیدم نیست جایی در این قصر مادرم پرسه زنان نگاه در دل تاریکی دوخته با پاهای لطیفش پوشیده در سندلی ظریف با گیسوانی به پشت بسته با روبانی سرخ، معطر به برگ گل و روغن های خوشبو و با پوستی نرم و تابنده در مهتاب هماره خاموش است. از سراچه ام برون نمی روم مبادا مادر را ببینم بر می خیزم و سوی پنجره ی باریکی می روم که دیوار سنگی را گشوده آرنج بر هره میآسایم و منظره ی بیرون را نظاره گر می شوم انتظار دیدن هیچ چیزم نیست هیچ چیز مگر خوشه ای ستاره اما در این حال بر فراز کوهی دور شعله ای میبینم و دورتر از آن شعله ای دیگر زنجیره ای از آتش به سوی موکنای برپاست دلم در سینه میگوید کسی پیغامی فرستاده و ما جملگی یک خبر را چشم به راهیم نزدیک تر آتشی دیگر شعله میکشد و پاره های سرخش به آسمان می رود. اشک در چشمانم حلقه میزند شعله ها را میبینم و باور نمی آورم چون معنای این نشانه ها را در می یابم وجود من نیز شعله ور میشود. تروی فروافتاده پدر به خانه باز می گردد.
در حال حاضر مطلبی درباره جنیفر سنت نویسنده الکترا میلکان در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
در حال حاضر مطلبی درباره حسین حضرتی مترجم کتاب الکترا میلکان در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، مترجمان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد مترجمان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از مترجم، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن مترجم در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این مترجم را می شناسید یا حتی اگر خود، مترجم هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک