جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
مهران، اوناهاش. نگاهش کن. انگشت من رو دنبال کن. دقیقا همونجاست. درست وسط آسمون. داره چشمک میزنه. دیدیش؟ مهران با شادی کودکانه خود دستهایش را بهم میزند و میگوید: ((آره دیدمش. چه ستاره قشنگی داری میترا. تو آرزوهات رو به اون میگی تا به خدا بگه؟)) همانطور که به ستارهها خیره شدهام سرم را تکان میدهم و میگویم: ((آره)) ((منم میخوام یه ستاره داشته باشم تو آسمون.)) کمی فکر میکنم و میگویم: ((خوب باشه، الان برات یه ستاره قشنگ پیدا میکنم.)) مهران پاهایش را به زمین میکوبد: ((نه من همین ستاره رو دوست دارم.)) لبخند میزنم: ((باشه. از امشب این ستاره هر دومون میشه. هر وقت خواستی پیداش کنی بگو تا خودم بهت نشون بدم.)) با یادآوری خاطرات کودکی احساس خوبی پیدا میکنم. به خورشیدی که شبم را روشن کرده خیره شدم و دوباره زمزمه کردم: ((باید مثل روزهای بچگی ستارهام رو به مهران نشون بدم.))
تلگرام
واتساپ
کپی لینک