1
62,050
می شدم چشمم نمیدید پایم به لیوان آب خوری یا بشقاب یا کوزه آب می خورد یا آب میریخت یا ظرف می شکست. آنوقت بی آنکه بدانند و بفهمند که من نیمه کورم و نمیبینم خشمگین میشدند. پدرم بد و بیراه میگفت مادرم شماتتم میکرد میگفت به شتر افسار گسیخته میمانی شلخته و هر دم بیل و هپل و هپو هستی جلو پایت را نگاه نمیکنی شاید چاه جلوت بود و در آن بیفتی بدبختانه خودم هم نمیدانستم که نیم کورم خیال میکردم همۀ مردم همینقدر میبینند!! لذا فحشها را قبول داشتم در دلم خودم را سرزنش میکردم که با احتیاط حرکت کن این چه وضعی است؟ دائماً یک چیزی به پایت میخورد و رسوائی راه میافتد اتفاق های دیگر هم افتاد. در فوتبال ابداً و اصلا پیشرفت نداشتم مثل بقیه بچه ها پایم را بلندمی کردم نشانه میرفتم که به توپ بزنم اما پایم به توپ نمیخورد بور میشدم بچه ها میخندیدند من به رگ غیرتم بر می خورد. دردناکترین صحنه ها یک شب نمایش پیش آمد.
یک کسی شبیه لوطی غلامحسین شعبده باز به شیراز آمده بود. گروه گروه مردان و زنان و بچه ها برای دیدن چشم بندهای او به نمایش میرفتند. سالن مدرسه شاپور محل نمایش بود. یک بلیط مجانی داشت. من از ذوق بلیط در پوستم نمی گنجیدم
در حال حاضر مطلبی درباره رسول پرویزی نویسنده شلوار های وصله دار شمیز،رقعی،بهزاد در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک