جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
با نوری که از پنجره ها به درون می تابید و تخت را دو نیم می کرد، اتاق را کاملاً تهی می دید، اتاق ناتوان بود از جای دادن شیئی در خود و این چشم را می آزرد کتاب روی میز می پوسید کسی در اتاق راه نمی رفت. تنهایی اش کامل بود و با این همه همان قدر که مطمئن بود هیچ کس در اتاق و در جهان نیست از این هم مطمئن بود کسی آنجا است و خوابش را تسخیر میکند و به شکلی درونی به او نزدیک میشود کسی که گرداگرد او و در درونش بود. با حرکتی بدوی از جا برخاست و راهی برای نفوذ به شب جست و جو کرد و تلاش کرد با دست هایش نوری بسازد. اما مثل آدم کوری بود که همهمه ای را میشنود و ممکن است با شتاب برود چراغی روشن کند هیچ چیز نمی تواند باعث شود که او این حضور را به هر صورتی دریابد. او در چنگ چیزی دسترس ناپذیر و بیگانه گرفتار آمده بود چیزی که میتوانست درباره اش بگوید این چیز وجود ندارد و با این همه او را از وحشت میآکند و احساس میکرد در قلمرو تنهایی اش پرسه میزند.
آب گنجینه ی دیروز ثروت امروز رویای فردا
از عصر روشنگری به این سو تاریکی با ابهام و سوءظن همشا میشود. آنچه نمی توان به وسیله ی عقل فراچنگ آورد باید حذف شود. قهرمان توماس تاریک در برابر این انکار سهل و ساده می ایستد و اعتراف می کند. اما آنها که در من تأمل میکردند احساس می کردند مرگ می تواند وجود را تداعی کند و به این عبارت قاطع شکل دهد. مرگ وجود دارد نوشتار بلانشو بر مفاهیمی چون سکوت غیاب و فراموشی متمرکز میشود و بی وقفه انتظارات ما را به چالش میکشد در پس هر چیز و همه چیز این یقین هست که مرگ مانند مضیقه ای وجودی به زندگی ما شکل میدهد و بر آن حد میگذارد. روایتهای بلانشو یادآور آثار کافکا و ساد هستند، چرا که مقولات سنتی روایت را از کار می اندازند و فهمی نو از فضاء زمان و صدای روایی بدست میدهند در روایتهای او مرز میان اثر نظری و اثر داستانی مخدوش میشود. در توماس تاریک همه ی جلوه های هنر روایت بلانشو را میتوان یافت داستانی که بیشتر بر یادآوریها و تک گویی های درونی استوار است تا کنش شخصیتها
تلگرام
واتساپ
کپی لینک