1
داستان ابراهیم ( شخصیت اصلی کتاب کمد زنده ها)، داستان منِ زیست نشده ی انسانی است که تمام توانش را برای ساختن بهترین بنای ممکن به کاربرده و ناگهان به خالی بودن این بنا پی می برد. داستان با روایت مرگ شخصیت اصلی به نام ابراهیم آغاز میشود و در کشاکش هم صحبتی بین شخصیت اصلی و پزشک مستقر در پزشکی قانونی، به روایت داستان مردگانی میرسد که از مرگ خود با پزشک مستقر در پزشکی قانونی درباره ی دلیل اصلی مرگ خود سخن گفته اند. داستان در قالب رئالیسم جادویی روایت می شود و چالشی که خواننده در مواجهه با آن در نهایت از خود سوال میکند: آیا من هم مانند این مردگان بخشهایی از وجودم مرده است؟
نمیدانم چند ساعت گذشته است. دیگر نه از کمالی خبری هست نه پرستارها. من داخل اتاقکی سرد و تاریک خوابیدهام . همچنان همه جا هستم ومیتوانم همه چیزرا ببینم و حتی بشنوم. معلق در فضای بیمارستانم. دلم میخواهد برگردم به اتاق عمل و کمالی را دوباره ببینم اما نمیتوام به صورت ارادی کاری انجام دهم. یک لحظه لرز عجیبی به تنم میافتد و انگار دوباره بیهوش میشوم. به خودم میآیم. داخل کشویی خوابیدهام و نمیتوانم حرکت کنم اما همه چیز را میبینم. پرستاری وارد اتاق میشود و یک راست میآید سراغ کشویی که من در آن خوابیدم. پشت سرش دو مرد وارد اتاق میشوند. پرستار روی من را باز می کند و دوباره می بندد. از جیب روپوشش کاغذی در می آورد و به یکی از مردها می گوید:
● لطفا قبل از حرکت حتما با دکتر افتخار تماس بگیرین. همه چیز هماهنگ شده ولی برای اطمینان تماس بگیرین. شماره همراهش رو هم نوشتم براتون. فقط فراموش نکنین از در پشتی بیمارستان برین لطفا. با نگهبانها هماهنگ شده
احساس کوفتگی عجیبی دارم. باورم نمیشود که تکانهای آمبولانس باعث شود اینقدر بدنم درد بگیرد. هرچقدر زمان می گذرد از قدرت حرکت من کاسته می شود اما از دردهایم نه . سعی میکنم سرم را بالا بیاورم و به بیرون نگاه کنم. با محاسبات من باید راهی سردخانه ی گورستان باشیم و احتمالا با این کاهش قدرت حرکت و افزایش دردها، من در مرحله ی ترک کامل روح از جسم قرار دارم. نمی دانم کمالی چطور مانع از درز این خبر به بیرون از اتاق عمل شده اما گویا علی رغم جراحی من، همه چیز طبق روال عادی پیش رفته و فقط من چند روز زودتر دارم راهی دنیای بعدی میشوم. در همین فکرها هستم که آمبولانس توقف کوتاهی میکند و دوباره به حرکت درمیآید. صدای باز شدن در ماشین را میشنوم . وارد حیاط یک ساختمان بزرگ شدهایم و ماشین درست پایین پله های ساختمانی توقف کرده که رویش نوشته شده اداره ی کل پزشکی قانونی استان تهران!
حالا داخل اتاقی هستم. مردی با روپوش سفید و پشت به من ایستاده و در حال تلفن کردن است.
- لطفا بهشون بگین دکترافتخار تماس گرفته.
مرد مکث کوتاهی میکند و ادامه میدهد: نیازی نیست، فقط به دکتر کمالی بفرمایید امانتی رو دریافت کردم و همه چیز خوبه. جای هیچ نگرانی نیست.
بعد گوشی را سر جایش میگذارد و سمت من میآید.
متولد سال 1360 و فارغ التحصیل رشته ریاضی و مدیریت می باشد. کتاب کمد زنده ها اولین اثر چاپ شده این نویسنده می باشد که با استقبال زیادی رو به رو شده است. نوشته های این نویسنده اغلب درون مایه فلسفی و روان شناختی دارند و خواننده در مواجهه با این داستان ها با بخش هایی از خود و یا جامعه خود درگیر می شود. موضوعی که گویا دغدغه اصلی خود نویسنده نیز می باشد.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک