1
من یک روز گرم تابستان دقیقاً یک سیزده مرداد حدود ساعت سه و ربع کم
بعد از ظهر عاشق شدم تلخیها و زهر هجری که چشیدم بارها مرا به این فکر انداخت که اگر یک دوازدهم یا یک چهاردهم مرداد بود شاید اینطور نمی شد. آن روز هم مثل هر روز با فشار و زور و تهدید و کمی وعده های طلایی برای عصر ما را یعنی من و خواهرم را توی زیرزمین کرده بودند که بخوابیم در گرمای شدید تهران خواب بعد از ظهر برای همه بچه ها اجباری بود. ولی آن روز هم ما مثل هر بعد از ظهر دیگر در انتظار این بودیم که. آقاجان خوابش ببرد و برای بازی به باغ برویم وقتی صدای خورخور آقاجان بلند شد من سر را از زیر شمد بیرون آوردم و نگاهی به ساعت دیواری انداختم ساعت دو و نیم بعد از ظهر بود طفلک خواهرم در انتظار به خواب رفتن آقاجان خوابش برده بود ناچار او را گذاشتم و تنها پاورچین بیرون آمدم. لیلی دختر دایی جان و برادر کوچکش نیم ساعتی بود در باغ انتظار ما را میکشیدند بین خانه های ما که در یک باغ بزرگ ساخته شده بود، دیواری وجود نداشت مثل هر روز زیر سایه درخت گردوی بزرگ بدون سر و صدا مشغول صحبت و بازی شدیم یک وقت نگاه من به نگاه لیلی افتاد. یک جفت چشم سیاه درشت به من نگاه میکرد نتوانستم نگاهم را از نگاه او جدا کنم هیچ نمیدانم چه مدت ما چشم در چشم هم دوخته بودیم که ناگهان مادرم با شلاق چند شاخه ای بالای سر ما ظاهر شد لیلی و برادرش به خانه خود فرار کردند و مادرم تهدید کنان مرا به زیر زمین و زیر شمد برگرداند. قبل...
من به آقا چیزی بگم؟ مگه از جونم گذشتم.... آقا اصلا اگر صحبت عاشقی و خاطر خواهی بشنوه قیامت میکنه بلا نسبت ممکنه آدم بکشه مش قاسم سری تکان داد و باز گفت خدا کند کسی عاشق لیلی خانم نشود برای اینکه آقا جد و آبادش را دود می کند...
من با ظاهر خونسرد پرسیدم
چطور مگر مش قاسم؟ والله، یک دفعه خاطرم میاد آن سالها یک پسره ای خاطرخواه دختر یکی از رفیق های آقا شده بود.... آن وقت چطور شد مش قاسم؟
والله دروغ چرا؟ تا قبر آآ... ما خودمان به چشم خودمان ندیدیم ... اما آن پسره یک باره گم شد پنداری دود شد رفت هوا ... خیلی ها میگفتند آقا یک گلوله زد توی دلش بعد انداختش توی یک چاه... همان گیراگیر جنگ کازرون و آن وقت ها بود...
مش قاسم رفت توی شرح جنگ کازرون دایی جان .... ما از اینکه مش قاسم از چه موقعی نوکر دایی جان بود چیز درستی نمی دانستیم ولی آنچه به مرور دانستیم این بود که اولاً مش قاسم از وقتی به خدمت دایی جان وارد شده بود که دایی جان از مأموریت شهرستانها به تهران برگشته بود. ثانیاً مش قاسم مدل کوچک شخصیت دایی جان بود. تخیل او مثل تخیل دایی جان زیاد کار میکرد اوایل وقتی حرف دایی جان را موقع شرح و حکایت جنگها تأیید میکرد دایی جان به او تشر میزد و میگفت: تو چه میگویی؟ تو که آنجا نبودی ولی گوش مش قاسم به این حرفها بدهکار نبود و یقیناً به این علت که کسی حاضر نبود خیالپردازی های او را مستقلاً گوش کند و باور کند با تمام قوا در طول سالها سعی کرد خود را یدک دایی جان کند و دایی جان هم کم کم حس میکرد شنوندگان، داستان هایش مخصوصاً داستان جنگهای مختلفش را با اعتقاد زیاد گوش نمیکنند شاید به حکم احتیاج به یک شاهد و شاید به علت اینکه کم کم مش قاسم را در اثر تلقین خود او در صحنه
چند نظر از دیگران درباره دایی جان ناپلئون
وجود چنین زمانی در ادبیات ایران به حد اعلی کمیک و مبتکرانه مملو از شخصیت های به یادماندنی در کشاکش زد و خوردهای مضحک ممکن است خواننده غربی را که عادت کرده با شنیدن نام ایران به یاد صحنه های جدی بیفتد، دچار شگفتی کند. حال آنکه در خود ایران این رمان شاید شناخته ترین و محبوب ترین داستانی باشد که پس از جنگ جهانی دوم در این کشور نوشته شده است.
از مقدمه ایران شناس، پروفسور دیک دیویس، در ترجمه انگلیسی)
تسلسل موقعیتهای مضحک و دیالوگ های خنده آور که نویسنده به وفور از آنها بهره برده است، خواننده را به یاد گوگول و «خنده در میان اشکهای نامرنی او می اندازد. و این نه تنها به خاطر آن است که مثلاً جنجال منازعه خانوادگی بر سر یک صدای مشکوک شباهتی به خصومت جاودانه میان ایران ایرانویچ و ایوان نیکیفور ویچ دارد بلکه در این رمان عوامل بسیار دیگری یادآور این جمله پایان داستان گوگول است که: «آقایان زندگی در این دنیا چه ملال انگیز است.
از مقدمه نویسنده روس میخائیل گورگانتسف بر ترجمه روسی)
نویسنده و طنزپرداز و خالق شاهکاری همچون دایی جان ناپلئون در سال ۱۳۰۶ در تهران متولد شد. ایرج پزشکزاد تحصیلات آکادمیک خود را در ایران و فرانسه و رشته حقوق به پایان رساند و مدتی هم به شغل قضاوت مشغول بود.
پزشکزاد در ادبیات ایران به خاطر طنزهای دلنشیناش مشهور است. به خصوص رمان دایی جان ناپلئون که بسیاری آن را پیشروترین رمان طنز در ادبیات فارسی میدانند.
این رمان که در سال ۱۳۴۹ منتشر شد، آنقدر جذاب بود که در نهایت ناصر تقوایی را واداشت تا در سال ۱۳۵۵، با اقتباس از این رمان، یک مجموعه تلویزیونی بسازد که بسیار هم از آن استقبال شد و جزء ماندگارترین آثار پرونده هنری ناصر تقوایی نیز هست.
خانواده نیک اختر، حافظ ناشنیده پند و پسر حاجی باباجان از جمله دیگر آثار اوست و شوایک سرباز پاکدل اثر یاروسلاو هاشک از جمله مهمترین ترجمههای اوست.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک