بنر بالای صفحه
IdeBook.ir

کتاب بابابزرگ سبیل موکتی

معرفی کتاب بابابزرگ سبیل موکتی

4.1 (5)
کتاب بابابزرگ سبیل موکتی (رمان نوجوان115)، اثر علی اصغر سیدآبادی ، در بازار نشر ایران، توزیع شده است. این محصول در سال 1400 توسط انتشارات افق ، به چاپ رسیده است. این محصول در قطع و اندازه‌ی رقعی، در سایت ایده بوک قرار دارد.
ناموجود

این محصول ممکن است با عنوان یا انتشارات دیگری موجود باشد، مجموعه آنها را اینجا ببینید.

موضوعات مرتبط

محصولات بیشتر
بابابزرگ سبیل موکتی

مشخصات محصول

نویسنده: علی اصغر سیدآبادی
ویرایش: -
مترجم: -
تعداد صفحات: 272
انتشارات: افق
وزن: 226
شابک: 9789643698119
تیراژ: -
سال انتشار: 1400
تصویرگر: -
نوع جلد: -

معرفی محصول

سبیل بابابزرگ، از اولش بزرگ بود. اما از وقتی خبرنگاران تلویزیون و روزنامه‌ها، از سبیلش گزارش تهیه کرده‌اند، سبیل با سرعت زیادی رشد می‌کند. با این سبیل غول‌پیکر، زندگی بابابزرگ به قدری سخت شده که او دیگر نمی‌تواند راحت توی خیابان راه برود. نمی‎تواند راحت وارد خانه شود و حتی بخوابد. راهی جز کوتاه کردن سبیل نیست، اما شخص اصلی رمان ما-نوه‌ی او- نقشه‌ی بهتری دارد. البته او در این راه با دوستانش همراه است.

نوه می‌گوید: من در این داستان همه چیز را ننوشته‌ام. اولش خاله شهرزاد گفت بنویس. من گفتم: من نوشتن بلد نیستم. چه جوری باید بنویسم؟ خاله گفت: همین جوری که می‌خواهی یک چیزی را برای بقیه تعریف کنی!

اگر می‌خواهید بدانید خاله کیست، باید صبر کنید. داستان را که بخوانید خاله خودش می‌آید توی داستان. من فقط چیزهایی را نوشته‌ام که درباره‌ی سبیل بابابزرگ است. یک جاهایی را دلم نمی‌خواست بنویسم. خاله شهرزاد گفت: بنویسی بهتر است.

من هم نوشتم.

بعدش خاله شهرزاد گفت: این‌ها را ننویسی که کسی نمی‌فهمد ما چه کار کرده‌ایم!

اگر می‌خواهید بدانید کجا را می‌گویم، کتاب را بخوانید تا برسید به “هیئت مدیره‌ی خل و چل‌ها”. یک چیزهایی را هم توی دلم نگه داشته‌ام. به بابابزرگم قول دادم که توی دلم نگه دارم. اولش این جوری بود که توی مدرسه به من گفتند امروز برو خانه‌ی بابابزرگت. من هم رفتم.

مامان بزرگ گفت: بابا و مامان رفته‌اند مسافرت. بعد از آن من هر روز از مدرسه به خانه‌ی مامان بزرگ و بابابزرگ رفتم . هر روز از خانه‌ی آن‌ها به مدرسه رفتم. به بابا بزرگ و مامان بزرگ قول دادم که دلم تنگ نشود. هی دلم به قولم گوش نکرد. من هر وقت دلم تنگ شد، به بابابزرگ و مامان بزرگ نگفتم. فقط چند بار گفتم. خاله هم گفت: این جا ننویسی بهتر است! من هم این جا این چیزها را ننوشتم. بعدش فقط چندبارش را نوشتم. بیش‌تر درباره‌ی سبیل بابابزرگ نوشتم!

رمان علی‌اصغر سیدآبادی طنز خواندنی و دلچسبی است که داستان خود را با جذابیت هر چه تمامتر به پیش می‌برد.

گوشه ای از کتاب

یک روز یک آقا و یک خانم به خانه‌ی بابابزرگ امدند. آن‌ها از تلویزیون آمده بودند. آن‌ها با خودشان یک دوربین فیلم‌برداری آورده بودند. می‌خواستند از پدربزرگم فیلم بگیرند. آن‌ها می‌خواستند فیلم پدربزرگم را از تلویزیون نشان بدهند. اولش خانم فیلمبردار گفت: اگر شما اجازه بدهید ما از سبیل‌هایتان فیلم بگیریم، مردم خیلی خوش‌شان می‌آید!

بابابزرگ سرش را تکان داد. وقتی بابابزرگ سرش را تکان می‌دهد، یعنی می‌گوید نه!

آقای فیلمبردار منظور بابا بزرگ را نفهمید. آقای فیلم‌بردار به بابا بزرگم گفت: اگر ما از سبیل‌های شما فیلم بگیریم، شما خیلی معروف می‌شوید!

بابابزرگم هم سرش را تکان داد و هم گفت: نه!

خانم فیلمبردار گفت: ما به شما پول می‌دهیم!

بابابزرگم سرش را تند تند تکان داد. وقتی بابابزرگم سرش را تند تند تکان می‌دهد یعنی عصبانی شده. بابابزرگم عصبانی شد، ولی آقا و خانم فیلمبردار نفهمیدند!

آقای فیلمبردار گفت: پولِ خوب می‌دهیم!

بابابزرگم سرش را تندتندتر تکان داد. هم گفت: من خوشم نمی‌آید نانِ سبیلم را بخورم!

من از حرف بابابزرگم خنده‌ام گرفت. من گفتم: بابابزرگ مگه سبیل شما نونوایی داره؟

بعدش بابابزرگم خندید.

بعدش خانم فیلمبردار گفت: اولا که سبیل نه و سبیل‌های شما، بعدش هم بله که نانوایی دارد!

آقای فیلمبردار گفت: چه نانوایی خوبی هم دارد!

بابابزرگم به خانم و آقای فیلمبردار نگاه هم نکرد. بابابزرگ به من گفت: یعنی دوست ندارم که سبیلم را نشان مردم بدهم و پول بگیرم!

من گفتم چرا؟

بابابزرگم گفت: سبیل که برای نمایش نیست!

من گفتم: بابابزرگ، پس سبیل به چه دردی می‌خوره؟

اولش بابابزرگم به سبیلش دست کشید. کمی ساکت شد. بعدش فکر کرد. خندید. گفت: وقتی خودت بزرگ شدی و سبیل درآوردی، می‌فهمی!

خانم فیلمبردار به من نگاه کرد. بعدش از من پرسید: از سبیل‌های بابابزرگت خوشت می‌آد؟

من گفتم: خیلی! همه‌ی بچه‌ها از سبیل بابابزرگم خوش‌شون می‌آد!

خانم فیلمبردار گفت: دیدید که عرض کردم همه‌ی مردم خوش‌شان می‌آید؟

آقای فیلمبردار به خانم فیلمبردار نگاه کرد. بعدش گفت: حواست هست که ما برنامه کودک نمی‌سازیم؟ اسم برنامه جهت اطلاع شما این است: دیدنی‌های عجیب در سرزمین غریب.

بابابزرگم به آقای فیلمبردار نگاه کرد. بعدش از آقای فیلم‌بردار پرسید:

-این برنامه چه ساعتی پخش می‌شه؟

خانم فیلمبردار گفت: یازده و نیم پخش می‌شه. قبل و بعدش هم نیم ساعت آگهی داریم.

آقای فیلمبردار گفت: کل برنامه پنج دقیقه است که اگر اجازه بفرمایید فقط روی سبیل شما می‌چرخد!

بابابزرگم گفت: آن موقع بچه‌ها خوابند، نمی‌خوام بچرخند!

آقای فیلمبردار گفت: عرض کردیم که برنامه قرار نیست برای کودکان باشد!

بابابزرگم گفت: من به شرطی اجازه می‌دهم از سبیلم فیلم بگیرید که برای کودکان پخش کنید. از ساعت پنج بعد از ظهر تا هر وقت که بچ‌ها دوست داشتند. قبل و بعدش هم آگهی پخش نکنید!

نویسنده

علی اصغر سیدآبادی

علی اصغر سیدآبادی

در حال حاضر مطلبی درباره علی اصغر سیدآبادی نویسنده بابابزرگ سبیل موکتی در دسترس نمی‌باشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایده‌بوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعه‌ی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.

دیدگاه کاربران

دیدگاه شما

کد امنیتی ثبت نظر

با ثبت دیدگاه، موافقت خود را با قوانین انتشار دیدگاه در ایده بوک اعلام می‌کنم.

پرسش خود را درباره این محصول ثبت کنید