جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
114,700
همه چیز تاریک میشود بر بالای قفس از یک مشعل نور آبی ضعیفی می تابد. زن انتقام جویانه با ناله هایی دلخراش او نه میتواند زنده بماند و نه اینکه جان دهد، رنگ بر رخ ندارد. زن همچون پلنگی گرد قفس می گردد. آنگاه کنجکاو به سوی برج میخزد و با اشتیاق به میله چنگ می زند بر برج صلیبی بزرگ به رنگ سفید رسم میکند. فریاد کشان در را باز کنید، من باید پیش او باشم.
با نا امیدی میله ها را تکان میدهد. مردان و زنان که در تاریکی صحنه سرگرم خوشگذرانی هستند، با دستپاچگی ما کلید را گم کرده ایم.... پیدایش میکنیم... دست توست؟... تو چی ندیده ایش؟... ما مقصر نیستیم شما به مخمصه افتاده اید.... اصلاً شما را نمی شناسیم آنها باز دور میشوند. بانگ خروس، پس زمینه صحنه روشن میشود.
زن بازوی خود را از میان میله ها دراز میکند و دست بر زخم مرد میگذارد از گلوی زن صدایی شهوت انگیز همچون صدای مار زنگی شنیده می شود ای مرد پریده رنگ به وحشت افتاده ای؟ ترس را می شناسی؟ خوابیده ای؟ نمی خواهی که بیدار شوی؟ صدایم را میشنوی؟
تلگرام
واتساپ
کپی لینک