دنیا میخائیل شاعر و نویسنده ی آشوری تبار عراقی سال ۱۹۶۵ در بغداد به دنیا آمد. دوران مدرسه و دانشگاه را در زادگاهش سپری کرد و برای تحصیلات تکمیلی به دانشگاه وین استیت آمریکا رفت او هم اکنون به عنوان استاد زبان و ادبیات عربی در دانشگاه اوکلند به تدریس اشتغال دارد.
میخائیل نوشتن را از سنین پایین آغاز کرد و با آثارش جوایز زیادی را برنده شد از جمله ،کوکنهایم نایتز فاوندیشن ،کریسکی پن و جایزه ی کتاب عربی / آمریکایی رمان در بازار اسیران سال ۲۰۱۷ منتشر شد یکی از پرفروش ترین کتابهای آن سال آمریکا بود و خیلی زود به چند زبان دیگر انتشار یافت از دیگر آثار میخائیل میتوان به کتابهای زیر اشاره کرد
کمکم کرد لباسهایم را عوض کنم از ساعت آویزان روی دیوار فهمیدم که
نصفه شب است آن مرد پسرش را فرستاد تا برایم آب انگور بیاورد. «تو خون زیادی
از دست دادی و آب انگور برایت خیلی مفید است.» همچنان داشت از بدنم خون
می رفت، دستم به اندازه ی یک کپسول گاز باد کرده بود، از درد تا صبح خوابم نبرد.
آن مرد هم تا صبح همراهم بیدار ماند هر نیم ساعت یک بار حالم را می پرسید و
برایم آب انگور میآورد. چهار روز مهمان آن خانه بودم. به بهترین شکل از من
پذیرایی کرد. من را با احمد جربوع آشنا کرد که از مسلمانان همسایه ایزدی ها بود.
از این که داعشی ها به نام اسلام این بلا را بر سر ما می آورند خیلی تأسف خورد. پرسید آیا آن جا باز هم کسانی هستند که او بتواند کمکشان کند؟! به او گفتم یکی از دوستانم در گودال باقی مانده است گفت آنجا می رویم و او را از گودال بیرون می آوریم، شاید زنده باشد تو آنجا را بلدی؟ بیا دنبالش برویم. سرم را تکان دادم. وقتی از رخت خواب برخاستم نتوانستم راه بروم و زمین خوردم. گفت: «تو باید به بیمارستان بروی احمد به دوستانش زنگ زد تا این که توانست با یکی از نیروهای پیش مرگه صحبت کند آن فرد هم گفت به خاطر خودش به آن منطقه می رود تا من را به زاخو و از آنجا به بیمارستان ببرد. وعده ی ما ساعت ده شب روی تپه بود؛ یا پنج ساعت دیگر با خود فکر کردم و گفتم اگر ماشین از آن طرف مزرعه حرکت کند شاید بتوانیم ادریس را از گودال بیرون بیاوریم توی مدرسه ادریس کنارم می نشست، قیافه ی معصومانه ای داشت و به همه اعتماد میکرد.
چه کسی فکرش را میکرد روزی کنار همان مدرسه به ترتیب کنار هم قرار بگیریم تا آتش به رویمان بگشایند و در کنار هم دچار خون ریزی شویم وقتی ساعت نزدیک ده شد احمد من را به کول کشید و به طرف تپه به راه افتادیم ماشین چشم انتظار ما بود آن پیش مرگه به محض رسیدن ما پایین آمد و به احمد کمک کرد تا مرا سوار ماشین کند احمد موبایلش را به من داد و گفت این را با خودت ببر شاید به کارت بیاید نگران نباش من جز این موبایل دیگری هم دارم
در حال حاضر مطلبی درباره دنیا میخائیل نویسنده در بازار اسیران در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
در حال حاضر مطلبی درباره مهناز امانی مترجم کتاب در بازار اسیران در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، مترجمان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد مترجمان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از مترجم، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن مترجم در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این مترجم را می شناسید یا حتی اگر خود، مترجم هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک