در ناحیه، زن نسبتا جوان یا دختری با شبح دلپذیر نیز زندگی میکند. او را هرگز با فاصلهای شاید کمتر از پنجاه متر ندیده بودم و همواره به نظرم زیبا رسیده بود. با رنگ و رویی به نحوی قابل ملاحظه با طراوت، چشمان درشت سیاه، خیلی سیاه.
همیشه این فکر نسبتا دلکش و نسبتا خوشایند را که عاشق او شوم در سر پرورده بودم ولی او را فقط هنگامی میدیدم که در کلیسای واستر والا کنسرت ارگی ترتیب مییافت. در نخستین سالهای بعد از متارکهام، در خارج از حوزهی کارم با چندان کسی دیداری نداشتم.
اما سرانجام خواستم بررسی کنم تصوری که از او دارم درست است یا نه و فرصت نسبتا خوبی نصیبم شد. در آنتراکت کنسرتی که گروه چهار نفره کوپینگ ترتیب داده بود در رواق به او نزدیک شدم و به او سلام کردم.
هیچ نقشه یا قصد و غرضی جز این که فقط جوابش را بشنوم نداشتم. بنابراین، به نحوی بی احساس و مودبانه کمی با او حرف زدم، ولی درست در لحظهای که نزدیک بود برای معرفی خودم دهان باز کنم و واقعا به او نگاه کرده بودم، ناگهان این میل به سراغم آمد که ساکت شوم.
روی صورتش چیزی دیدم که به جوشهای کوچک نامطبوع یا کورک شباهت داشت، مثل این که به بیماری پوستی عجیبی مبتلا شده باشد و همین امر بلافاصله فکرم را عوض کرد. با این همه، دنبالهی صحبت را گرفتم و او جوابم را داد و به نحوی نسبتا مطبوع و مودبانه صحبت کرد.
در حقیقت غیر ممکن نیست که تصادف خواسته باشد در یکی از آن روزهای ناگوار و نامناسب که روابط ممنوع است با او آشنا شده باشم، او در آن ناحیه به راستی زنی به اندازه کافی زیباست…
تلگرام
واتساپ
کپی لینک