«مشروطهی ایرانی» عنوان کتابی است از ماشاالله آجودانی پیرامون جریان مشروطیت در ایران.
پیدایی مفاهیم جدید در عصر قاجار -عصر آشناییهای جدی ما با مدنیت و فرهنگ غربی- هم کلمات و تعبیرات تازهای بر ذخیرهی واژگان زبان فارسی افزود و هم مفاهیم کلمات و ترکیبات کهن را دستخوش تحول و دگرگونی کرد. «وطن»، «دولت»، «ملت»، «ملی»، «آزادی و حریت»، «مساوات»، «عدالت»، «مجلس»، «قانون»، «حقوق»، «وکیل» و دهها کلمهی دیگر، کمکم از معانی و مفاهیمی که در گذشته داشتند، فاصله گرفتند و به مفاهیم و معانی تازهای به کار رفتند که آن معانی و مفاهیم در گذشتهی فرهنگ و زبان ما سابقه نداشت. ترکیبات و تعبیرات تازهای چون «حکومت ملی»، «دولت ملی»، «حریت یا آزادی فردی»، «حریت جمعی»، «اتحاد ملی»، «حقوق بشر»، «قشون ملی»، «تصنیف وطنی» و … همین سرنوشت را داشتند. عارف قزوینی مینویسد: «اگر من هیچ خدمتی دیگر به موسیقی و ادبیات ایران نکرده باشم، وقتی تصنیف وطنی ساختهام که ایرانی از ده هزار نفر، یک نفر نمیدانست وطن یعنی چه. تنها تصور میکردند وطن شهر یا دهی است که انسان در آنجا زائیده شده باشد.»
شکلگیری و تحول این مفاهیم، داستان درازدامنی دارد. مفاهیم تازهای که از فرهنگ غرب به فرهنگ ما راه مییافت، در اصل مفاهیمی بود که در بستر تاریخ و فرهنگی دیگری بالیده بود، شکل گرفته بود و با توجه به تاریخ و فرهنگ جوامع غربی، بیانگر تجربیاتی بود که در تاریخ آن کشورها و در زبانهای اروپایی، با تفاوتهایی، معنای کموبیش واضح و مشخص داشت؛ اما این مفاهیم در فرهنگ ما، پیشینهای نداشتند. نه در زبان ما و نه در تاریخ ما. از آنجا که ما تجربهی چنان مفاهیمی را نداشتیم، یعنی وقتی «حکومت ملی» یا «مجلس ملی» یا «حکومت قانونی» و مشروطه نداشتیم، نمیتوانستیم چنان مفاهیمی هم در زبان داشته باشیم؛ اما مشکل، تنها مشکل زبان نبود، مشکل زبان به یک معنی مشکل تاریخ و ذهنیت انسان ایرانی هم بود. آن مفاهیم غربی و تجربیات مربوط به آن، نه در زبان ما وجود داشت و نه در واقعیت تاریخ ما. پس ذهن انسانی که در زبان و تاریخ ایران بالیده و اندیشیده بود، با آن مفاهیم بیگانه و ناآشنا بود. انسان ایرانی با چنین ذهن و زبان و تاریخی، آنگاه که با مفاهیم جدید آشنا میشد، چون تجربهی زبانی و تاریخی آن مفاهیم را، که دو روی یک سکه بودند، نداشت، آنها را با درک و شناخت و برداشت تاریخی خود و با تجربهی زبانی خود، تفسیر، تعبیر و بازسازی میکرد و سعی میکرد از غرابت و بیگانگی آن مفاهیم جدید، با تقلیل دادن آنها به مفاهیم آشنا، یا با تطبیق دادن آنها با دانستههای خود، بکاهد و صورتی مأنوس و آشنا از آنها ارائه دهد. در همین جریان آشناسازیها بود که «آزادی قلم و بیان»، در زبان و بیان روشنفکرانی چون یوسف خان مستشارالدوله و ملکم خان و بسیاری از روحانیون و مشروطهخواهان، بهسادگی به «امر به معروف و نهی از منکر» معنی میشد و از آن مهمتر، اساس مشروطیت و حتی دموکراسی به «امرهم شوری بینهم » تعبیر میگردید.
وقتی کار این نوع تقلیل دادنها و آشناسازیها، در واقعیت رویدادهای تاریخ، نتایج خود را منعکس میکرد و به بحرانهای اجتماعی مهمی منجر میشد، جنگی تازه آغاز میگردید، چنان که بسیاری از مردم مشروطهخواه و انجمنهای آن دوره، از «قشون ملی»، معادل گارد ناسیونال، چنین میفهمیدند که حتماً ملت باید در مقابل دولت و برای مقابله با آن، ارتشی از آن خود داشته باشد تا در مواقع ضروری از خود دفاع کند. این برداشت از قشون ملی، کاملاً مطابق بود با مفهوم و ساختار «ملت» و «دولت» در پیشینهی فرهنگی ایران اسلامی، در پیشینهی آن فرهنگ، ملت به معنی شریعت و پیروان شریعت، براساس تلقی شیعه، در اساس در تقابل با دولت به معنی سلطنت بود. به همین جهت هر چند مجدالاسلام کرمانی در روزنامهی خود فریاد میزد که دولت و ملت از هم جدا نیست و قشون دولتی همان قشون ملتی است که در مواقع خطر از وطن حراست میکند و نظم شهرها را به دست میگیرد، به گوش انجمنهای مشروطهخواه و مردم فرو نمیرفت. مردمی که گردانندهی آن انجمنها بودند با ذهنیت تاریخی خود و مهمتر از آن با تجربهی زبانی خود، آن مفاهیم را آنگونه میفهمیدند که با ساختار ذهن و زبان و با فرهنگشان هماهنگی داشت. مجدالاسلامها هم استثنا بودند و صدایشان در هیاهوی تاریخ گم میشد. این نوع دولتستیزی و نفرت از کارهای دولتی که از سویی ریشه در استبداد «دولت» و از سویی دیگر، عمیقاً ریشه در تلقی شیعه از «دولت» داشت، در فرهنگ ما، آن اندازه قوام و دوام یافته بود که به قول علامه قزوینی، حتی روشنفکران عرفگرای قانونخواهی چون «تقیزاده» هم در دورهای از زندگیشان دانسته یا نادانسته، «از دولت ایران مثل… یک لولو ترسیده و کناره» میگرفتند و تن به کارهای دولتی نمیدادند و چون «یک متدین وسواسی» که هفت مرتبه دست را آب میکشد، در پذیرفتن کارهای دولتی وسواس نشان میدادند.
اما جریان مشروطهخواهی در ایران چه ویژگیها، نتایج و سرانجامی داشت؟ کتاب حاضر تلاش میکند تا پاسخ به این پرسشها را واکاوی کند.
ماشاالله آجودانی مینویسد: «یکی از انگیزههای مهم در نوشتن این کتاب این بود که بحث تازهای در ضرورت بازنگری به تاریخ جدید ایران در گیرد. بدیهی است که چنین بحثی جز از طریق نقد و نظر و انتقاد امکانپذیر نیست. اگر مطالب کتاب به جد به نقد و انتقاد و بررسی گرفته شود، به یکی از اهداف مهمم دست یافتهام و باز بدیهی است که آنچه در این کتاب نوشته شده است نهتنها حرف آخر، حتى حرف اول هم نیست. بیهیچ فروتنی، مطالب این کتاب، تذکری و اشارهای است به اهمیت و ضرورت آنچه باید انجام گیرد.»
تلگرام
واتساپ
کپی لینک