جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
185,000
در آن زمان من بیست و پنج سال داشتم می بینید که دارم برای شما داستانی از سالهای جوانی ام را تعریف میکنم آزادی ام را به تازگی به دست آورده بودم یعنی بی این که سرپرستی برای خویش بشناسم میتوانستم هر تصمیمی بخواهم بگیرم و هر کاری بخواهم بکنم. مدتی بود از کشور خودم - روسیه - خارج شده و به سیر جهان پرداخته بودم نه این که به قول معروف تربیت خود را کامل کنم بلکه فقط از این رو که دلم میخواست دنیا را ببینم و مدتی به سیر آفاق و انفس » بپردازم. در آن روزها من جوانی تندرست و با نشاط و ثروتمند بودم و هنوز فرصت آن را که برای خود غمی سراغ کنم نداشتم زندگانی من همه در حال و آینده میگذشت و خیلی کم اتفاق می افتاد که نگاهی نیز به گذشته افکنم.
حقیقتی که اکنون به آن پی برده ام یعنی آن حقیقت که غم های روزگار به من آموخته است در آن هنگام برای من مجهول بود؛ فکر نمی کردم که نمی توان نهال زندگانی بشری را همیشه غرق در شکوفه نگهداشت. جوانانی که عادت کرده اند در جام عُمر جز باده ی خوشگوار نیابند، از درک این نکته غافلند که دیر یا زود این باده ی سرمست کننده با شرنگ کشورها و مردمان و.
داستانی که جمیله بازگو کرد ۷۳۱ وارد حرم گردید و همراه وی جاذبه دنیای خارج و «عطر» آزادی نیز به داخل حرم راه یافت. برای نوریه این خانم آموزگار نماینده ی دنیای مرموز و اسرار آمیزی بود که در بیرون از چهاردیواری حرم قرار داشت و نوریه شنیده بود که در آنجا زنان دوشادوش مردان زندگی میکنند و به میل خود عاشق میشوند و غالباً عشق را بر همه چیز ترجیح میدهند. ولی نوریه حساب حسادت خواجه سرا را نکرده بود.
این خواجه پیرمردی بود که عمر خود را در حرم گذرانیده بود و صدایی مثل همه ی خواجه سراها نازک و زنانه داشت و آرزوی او این بود که حاکم مطلق قلمرو حرم باشد یعنی هیچ کس خلاف اراده او کاری نکند. طبعاً او نیز مثل همه ی امثال خود جاهل بود و از هر چیز که بوی تجدد می داد وحشت داشت. از روز اول خواجه سرا با آموزگار فرانسوی چپ افتاد. در نخستین باری که نوریه بر خلاف معمول در مقابل گفته او مخالفت کرد و به داد و فریاد پرداخت وی شکایت پیش ارباب خود برد و با چشمان اشک آلود گفت: این اولین نتیجه تعلیم فرنگی است که دخترتان از شما و من که نماینده شما هستم حرف شنوی نداشته باشد.
از فردای آن روز درسهای نوریه قطع شد و خدمت آموزگار نیز خاتمه یافت و از آن پس نوریه تحت نظر غلامان سیاه «نوبی و کلفتها و پرستاران اهل سوریه بزرگ شد. در این مدت اطلاع او از دنیای خارج محدود به همان قدر بود که دوستان مادرش برای او تعریف میکردند. منتها همیشه یک نوع یاد گذشته یک حالت مرموز در قلب او بود که آموزگار فرنگی او آن را «نوستالژی » می نامید. باید گفت که زندگی در حرم نامطبوع نبود زیرا در بیشتر ساعات روز...
داستانهایی که در این کتاب تقدیم میشود. از میان آثاری برگزیده شده اند که در ارتباط با ایران و مشرق زمین است. چهار داستان کوتاه وجود دارد که مستقیماً به ایران و مشرق زمین مربوط نمی شود هدیه ی سال نو اثر او هنری جاده اثر ویکی بوم آسیه اثر ایوان تورگنیف به خاطر عشق اثر واندا و اسیلوسکایا ولی درونمایه ی قوی و مضمون زیبای آنها که در ارتباط با عشق و فداکاری زنان بود باعث شد که همگی آنها را در این مجموعه بگنجانیم.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک