جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
145,040
یک روز که به همراه مجید از مدرسه به خانه می آمدیم، از جلوی خانه عمو عبدالله میگذشتیم که همسایه دیوار به دیوارمان بود. منیژه خانم سرش را از در بیرون آورد و صدا زد: ((مجید. ننه، بیا. ))
سمت در خانه شان رفتیم و او با همان فارسی آمیخته به لهجه عربی اش گفت : میخوام) یک صندوق رو جابه جا کنم سنگینه مجید با کمال میل به کمکش شتافت و من هم به دنبالش نگاهم را دور خانه چرخاندم خانه ای که به لطف عمو عبدالله با ازدواج دومش با وجود بچه های قد و نیم قد رنگ خلوتی به خودش نمیدید. لحظه ای بعد منیژه خانم به همراه مجید که یک سر دیگر صندوق را گرفته بود هن هن کنان صندوق را میکشید وقتی دیدم راهش را به سمت پله های بام کج کرد دلم نیامد مجید تنهایی آن طرف صندوق را حمل کند برای همین دویدم و آن سمتی را که دست مجید بود گرفتم اولش سعی کرد ما نعم بشود؛
تلگرام
واتساپ
کپی لینک