259,000
پرسیفونی روی قله ی بی آب و علف کوه ایستاده بود پیراهن عاجی رنگ پرچینش دور پاهایش پیچ و تاب می خورد و انبوه گیسوان بلوند یخی اش دنبالش جریان داشت.
پرسیفونی شبیه تور بود، شبیه شیئی خیالی شبیه چیزی که با باد میان آن صخره ها آمده و به یکیشان گیر کرده باشد باد بی امان میوزید چون در آن ارتفاع درختی نبود که جلویش را بگیرد دنیای زیر پا باشکوه بود و حس و حالی پاییزی داشت.
آدام پاریش دستهایش را داخل جیبهای شلوار شش جیب لکه دار از روغنش برده و پشت سر او ایستاده بود خسته به نظر می رسید، اما چشم هایش بی فروغ نبود؛ بهتر از آخرین باری به نظر میرسید که پرسیفونی دیده بودش. از آن جا که پرسیفونی فقط به مسائل مهم توجه نشان میداد خیلی وقت بود به سن خودش فکر نکرده بود اما همان طور که آدام را نگاه میکرد ناگهان به ذهنش خطور کرد که آدام کاملاً نو است؛ این از حالت چهره ی خام آدام قوز شانه هایش که خبر از
نوجوان بودنش میداد و از طرح بی نظم و سراسیمه ی انرژی درونش معلوم بود. پرسیفونی با خودش فکر کرد چقدر برای این کار روز خوبیه هوا خنک و آسمان پوشیده از ابر بود بدون هیچ تداخلی از طرف نیروی خورشید یا جدول زمانی قمری یا ساخت و ساز جاده در آن نزدیکی
آن وقت گفت: این جاده ی مردگانه بعد هم خودش را با مسیر نامرئی تراز کرد. وقتی این کار را کرد حس کرد کم کم چیزی در درونش با خشنودی به جنب و جوش می افتد
بلو آرزو میکرد ای کاش هنوز می توانست آن بلویی را زنده کند که از گانزی متنفر بود. آرزو میکرد ای کاش میدانست آدام نسبت به این مسئله حس بدی پیدا خواهد کرد یا نه آرزو کرد ای کاش میدانست مقاومت در برابر این احساس باعث می شود عاقبت پیشگویی شده ی گانزی کمتر ویرانش کند یا نه.
در ماکروفر را بست. گانزی از اتاق رفت.
روی مبل مالوری طوری به چای نگاه کرد که کسی ممکن است به حکم اعدامش نگاه کند.
گانزی با محبت پرسید: «چیز دیگه ای لازم دارید؟»
مالوری سگه را از روی خودش به پایین هل داد. «دلم یه لگن خاصره ی جدید می خواد. هوای بهتر هم میخوام آ... اما این خونه ی توئه و میدونم که من غریبه ام، پس اصلاً در مقامی نیستم که خرده بگیرم یا به طور کلی از حد خودم تجاوز بکنم با این وجود مستحضر بودی که یکی زیر...؟
به محوطه ی تاریک از طوفان زیر میز بیلیارد اشاره کرد. بلو اگر چشم هایش را تنگ می کرد میتوانست اندامی را در سیاهی تشخیص دهد.
گانزی گفت: «نوا همین الآن بیا بیرون
نوا جواب داد: «نه.»
مالوری با صدای کسی که حس کرده بوده در دسر در راه است اما با خودش چتر نیاورده گفت: «خب میبینم که همدیگه رو میشناسید و همه چیز مرتبه میرم
توی اتاقم به خستگی ام رسیدگی کنم
بعد از این که رفت بلو با اوقات تلخی گفت: نوا من پشت سرهم صدات زدم.
در حال حاضر مطلبی درباره مگی استیف واتر نویسنده چرخه ی زاغ ها 3 بلو لی لیلی لی بلو در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
در حال حاضر مطلبی درباره زهرا هدایتی مترجم کتاب چرخه ی زاغ ها 3 بلو لی لیلی لی بلو در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، مترجمان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد مترجمان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از مترجم، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن مترجم در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این مترجم را می شناسید یا حتی اگر خود، مترجم هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک