جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
362,600
با آمدن آنها من هنوز سرم به گوشی ام گرم بود. کیانوش روی یکی از مبل ها نشست و ایلیا هم زغالهای کوچکی که روی سر قلیان گذاشته بود را با انبر کمی جابه جا کرد و قلیان را مقابل خودش و کوهیار گذاشت. سپس کنار کوهیار روی مبل نشست مریم به سمت هیتر رفت تا برای همه چای بریزد. کیانوش نگاهی به من کرد و گفت
الناز بالاخره چی شد؟ تونستی واسه نمایشگاه بعدیت اون گالری رو بگیری یا بازم بهت ندادن؟
جواب دادم
مشکل گرفتن مجوز بود که حل شد و قراره هفته ی دیگه راه اندازی بشه البته اگه باز برادران ارزشی مشکل تراشی نکنن
ایلیا خندید ولی با اشاره ی نامحسوس چشم و ابروی اش به من فهماند که باید جلوی دهان وامانده ام را با وجود کوهیار بگیرم اما انگار به عمد دلم میخواست مدام چیزی بگویم که باعث درآمدن حرص کوهیار شود بلکه دهان باز کند و من هم در ادامه حالش را بگیرم اصلا نمی دانم چرا نمی توانستم بی خیال او شوم و هنوز از دستش حرص داشتم کیانوش یک لیوان چای از سینی که مریم به سختی چند لیوان را در آن جای داده بود
برداشت و گفت: جدی جدی تونستی جواز بگیری؟! چطوری؟ تو که میگفتی زدن نمایشگاه توی اون گالری کار حضرت فیله نکنه فیل شدی و ما خبر نداریم
تلگرام
واتساپ
کپی لینک