1
بنر بالای صفحه
IdeBook.ir

کتاب ظهور

معرفی کتاب ظهور

3.4 (2)
کتاب ظهور، اثر علی موذنی ، در بازار نشر ایران، توزیع شده است. این محصول در سال 1402 توسط انتشارات نیستان ، به چاپ رسیده است. این محصول به تیراژ 800 جلد، در قطع و اندازه‌ی رقعی، در سایت ایده بوک قرار دارد.
ناموجود

این محصول ممکن است با عنوان یا انتشارات دیگری موجود باشد، مجموعه آنها را اینجا ببینید.

محصولات بیشتر
ظهور

مشخصات محصول

نویسنده: علی موذنی
ویرایش: -
مترجم: -
تعداد صفحات: 273
انتشارات: نیستان
وزن: 170
شابک: 9789643373887
تیراژ: 800
سال انتشار: 1402
تصویرگر: -
نوع جلد: -

معرفی محصول

آخرش که کتاب را میبندی، زمزمه میکنی: زنده‌ای و کبوترانه میآیی ای شهید… همه حسن کتاب «ظهور» همین است که تمام احساست را درگیر زندگی و شهادت حاج یونس زنگیآبادی میکند، تمام احساست را،‌ و ناچارت میکند زمزمه کنی: کبوترانه میآیی… «ظهور» خاطره‌نویسی از زندگی حاج یونس نیست، رمان هم نیست، نقل قول خانواده شهید هم نیست و البته همه اینها با هم است. نویسنده به درستی دریافته که زندگی و خاطرات حاج یونس از حیث محتوا کشش کافی را دارد اما در فرم نیازمند جذابیت‌‌های رمان است؛ از جنبه عناصر کلاسیک رمان. نتیجه هم ترکیب منطقی و درستی است از خاطره‌نویسی و رمان. آنچنان که مخاطب نه با سختی خاطره‌خوانی روبه‌رو است و نه با خیال‌پردازی صرف رمان. داستان با درگیریهای ذهنی نویسنده برای نوشتن داستانی از خاطرات شهید حاج یونس زنگیآبادی آغاز میشود و تماسی که حاج یونس جایی میان بیداری و رؤیا با نویسنده میگیرد و او را به روستای محل تولدش راهنمایی میکند و … در همه داستان شهید چنان با خانواده‌اش زندگی میکند و خانواده‌اش چنان حضورش را پررنگ میبینند که احساس میکنیم زنده‌تر از من و توی مخاطب است. تأکید نویسنده برای نشان دادن چهره‌ای واقعی از شهید و نه اغراق شده – با عنایت به این مسئله که شهید هم انسانی مثل من و شما بوده و حق انتخاب بین خوبی و بدی داشته و در نهایت انتخاب درستش این مقام را به او داده،‌ و نه اینکه از ابتدا بهشتی بوده و در این‌صورت دانستن زندگیاش فایده‌ای برای اطرافیان ندارد – از دیگر نکات ارزشمند کتاب است.

مقدمه

درست است خودم هستم کریم صفایی که با شما در یکی از شبهای آفتابی این روزگار ملاقات کرده ام عذر میخواهم اجازه بدهید به تلفن جواب بدهم


.....بله؟ الو


مزاحمت در این وقت شب مزاحمتی مضاعف است


بسیاری از شما که شماره تلفن و نشانی مرا داشتید یا به ترتیبی به دست آورده اید با اظهار لطفی که خود را لایق آن نمیدانم از کتاب اول من تمجید کردید و بخصوص بر یک نکته تأکید فرمودید که به خواننده احترام گذاشته ام و برای همین توانسته ام کاری ارائه دهم که ارتباطی صمیمانه با خواننده برقرار میکند در حالی که نمیتوانم شعف خود را پنهان کنم عرض میکنم که بنده جز این روشی دیگر بلد نیستم ضمن آن که هنگام نوشتن خوانندگان را به عنوان حضوری مؤثر در کنار خود احساس میکنم آن قدر که گاه با آنان مشورت کرده گاه بحث و گاه جدل میکنم که این آخری البته به ندرت پیش می آید. در هر حال مطمئن باشید روش من همیشه همین خواهد بود و شعار من جز این نیست با خوانندگان و برای خوانندگان این نوید را هم بدهم که خوشبختانه در این کتاب دغدغه ویراستار را ندارم و برای آگاهی شما عرض میکنم که کتاب اول با مقاومت بنده و عقب نشینی ناشر از نیش قرمز خودکار ویراستار رهید شاید البته در این کتاب نیشی بزنم ...

گوشه ای از کتاب

آقا مرتضی در طول راه توضیح داد: «خانه» به همان صورتی که در بچگی ما بوده نیست قواره اش فرقی نکرده اما اتاقهایش نو شده، حاجی خدا بیامرز سهم مرا خرید و در آن اتاقهای نو ساخت... و پس از مکثی بسیار طولانی که مطمئنم به دلیل مرور خاطرات او پیش آمد گفت: «حالا زن و بچه هایش در آن زندگی می کنند.... در را مصطفی پسر شهید باز کرد دیدن عمو لبخند به لبش آورد. روبوسی کردند. با من هم دست داد آقا مرتضی گفت عموجان، برو خبر بده مهمان داریم.» گفتم: «با اتاق ها کاری ندارم همین که گشتی در حیاط بزنم، کافی است.»


وارد که شدیم دخترکی را روی ایوان دیدم که حدس زدم فاطمه دختر شهید باشد. با آن که چادر سرش بود به سلامی اکتفا کرد و سریع به اندرونی رفت. آقا مرتضی لبخند زد. گفت: «دختر برادرم بود.»


اوهوم. میان حیاط ایستادیم و او توضیح داد که قبلاً در این نقطه چه بوده و در آن نقطه چه بعد از من اجازه خواست که برای احوال پرسی به اندرونی برود. شروع کردم به قدم زدن و چشمانم را به روی حال بستم و به روی گذشته گشودم تا ناظری از زمان شوم که به اذن خدا رستاخیزی بسیار کوچک در حد خانواده ی حاج یونس ایجاد کنم تا مردگان به پا خیزند و نقش فراموش شده ی زندگیشان را دوباره بازی کنند نقش سنگ تراشان ذهن حاج یونس را ملاحسین را میبینم که هر چند شصت و دو سال از سنش میگذرد اما کار کردن مداوم باعث شده جسمش همچنان فعال و تر و فرز باقی بماند هنگام سحر است و او این را به سائقه ی عادت در مییابد غلتی میزند و مینشیند و به جای خالی همسرش که سالیانی در از از مرگش میگذرد خیره میشود و به یاد خوابی که از او دیده لبخند میزند. از مرده هدیه گرفتن جزء بهترین خواب هاست مخصوصاً اگر آن هدیه چادری سفید و گلدار باشد چادر؟ تعبیرش چیست؟ تعبیر سفید و گلدار چه خوابی برایم دیده است؟


بودنش روشن است اما چادر چه؟ لبخند میزند.


از پشه بند بیرون می آید آن نسیم سحرگاهی که فرستاده ای از بهشت است هوا را معطر کرده است.

نویسنده

علی موذنی

علی موذنی

در حال حاضر مطلبی درباره علی موذنی نویسنده ظهور در دسترس نمی‌باشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایده‌بوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعه‌ی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.

دیدگاه کاربران

دیدگاه شما

کد امنیتی ثبت نظر

با ثبت دیدگاه، موافقت خود را با قوانین انتشار دیدگاه در ایده بوک اعلام می‌کنم.

پرسش خود را درباره این محصول ثبت کنید