جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
179,400
نشاند عروس که چادر نماز سفیدی روی سرش انداخته بودند به کله قند بزرگی می مانست که روکش شده باشد هیچ چیزی از او پیدا نبود. داماد با قیافه زمخت و عنقش در حالی که سر به زیر انداخته بود پابه پا شد و از چهارزانو به دوزانو تغییر وضعیت دادا لرزش بدن عروس از زیر چادر هم احساس میشد عاقد را جلوی در نشاندند و یکباره همه ساکت شدند و بعد از خواندن جملاتی به عربی و قاتی شدن صدای خاله خانباجیها بالاخره عروس بله گفت و همه هلهله کشیدند و صدای دایره بلند شد؛ و همه زنها شروع به دست زدن و کل کشیدن کردند.
مادر داماد جلو آمد و چادر عروس را برداشت و یک انگشتری پرپری دست عروس کرد. فاطمه که از بالا همه چیز را می پایید توی دلش گفت: «زنکه عارش نیامد این انگشتر چسکی را دست بچه ام کرد یکباره نخ دور انگشتش می پیچید و خودش را خلاص میکرد داماد که مدام رنگ به رنگ میشد و دانه های عرق روی پیشانی اش دیده میشد سرش را خم کرد و چیزی در گوش مادرش گفت که مادرش چهره به هم کشید و چیزی نگفت اما یکباره داماد از جایش بلند شد و هوار کشید خفه کنید این دامبال و دو مبول را ...
که همگی ساکت شدند فقط صدای دایره می آمد که این بار داماد تنوره کشید گفتم خفه زنگه ی فاحشه بدکاره مطرب... خفه......
مادر زری مطرب که گوشهایش سنگین بود هنوز میزد که داماد سفره عقد را کشید و کله قندی که وسط سفره بود را بلند کرد و به ایوان رفت و کله قند را به سمت مطرب ها پرت کرد و.... این بار مادر زری هم ساکت شد
هیچ کس چیزی نمیگفت حرکت هم نمیکرد و شاید کسی حتی پلک هم نمی زد، داماد غران و خروشان به سمت در رفت و از در حیاط خارج شد
تلگرام
واتساپ
کپی لینک