جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
1,485
غریب حالی و مقلوب روزگاری و من غریبه ای و به کف سکه های دقیانوس
بیا و چاره ی من کن که بیش طاقت نیست
به غیر آن که بسایم به هم کف افسوس
دلی خلاص از ایمان و کفر میطلبم که بی تفرق خاطر رسم بدان پابوس
به غیر بارگهت دل کجا توانم برد که از تطاول غم، ملک او بود محروس
به جان خسته دلان تا عنایت تو رسد هماره گرم تجلی بود ولایت توس
مبتلای اقیانوس ۹۵
تلگرام
واتساپ
کپی لینک