جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
153,000
از پنجره بیرون را نگاه کردم و گفتم تو این هوا؟ خیلی سرده چیزی نگذشت که لوسی با یک سبد و کلاه پشمی و شنل کلفتی که برای من آورده بود سر رسید راه افتادیم تو بیشه ها و از املاک هکسر خارج شدیم از راه ماسه ای باریکی که سرازیری تندی داشت و علفهای بلندش به ساقهایمان شلاق میزدند به طرف دریا رفتیم دیدیمش من که در عمرم تا آن حد به دریا نزدیک نشده بودم نفسم بند آمد... منظورم به معنی واقعی است! نفس نفس میزدم و چشمهایم از باد شدید میسوختند. دریا مثل آب ظرفشویی خاکستری بود و مثل یک گرگ خاکستری عصبانی می غرید و به طرف من می جهید به نظر من بهترین بوی دنیا را میداد. چند دقیقه بی حرکت ایستادم و زل زدم حرکتش یک لحظه قطع نمی شد. موج هایش میخریدند و من با هجوم هر موجی فریاد خفه ای میکشیدم و درست وقتی که فکر میکردم بزرگترین موج و روی هم کوبیدن آب را دیده ام یکی دیگر از راه میرسید. تام با خنده گفت: صداش منو هم از خواب بیدار میکنه روی یک پشته ی ماسه نقطه ای را پیدا کردیم که ما را تا حدی از باد در امان نگه میداشت با پلک زدن ذره های ماسه را از چشم هامان بیرون انداختیم و نشستیم به تماشای منظره اصلا نمی دانستم که دنیا آن قدر بزرگ است. لوسی نزدیک نام نشست و موهای فرفری سیاهش را از جلو چشمش کنار زد از آن موهایی دارد که آدم دلش میخواهد آنها را دور انگشتش بپیچد.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک