240,000
خوابهای بسیاری من از چشم پرنده گان و جانوران جنگل ربوده ام.پ
ستاره گان را دیده م با انگشتهای شفافشان بر صخره های تیره آنچه نوشتند
کم حافظه گی دیگر بیماری روزنامه و میدان نیست نام تو نبود. رود نیز بر بستر صیقلی اش
هرچه سرود رنگی از تو نداشت اما دریا با دهان پوشیده از کفخون و پهلوی شکافته اش
تنها نام تو را ترجیع بند هذیانش کرد و ماهیان در گهواره ی مرجانها تنها خواب تو میبینند.
زادۀ ۱۳۳۰ در یزد. عباس صفاری خدمت خود را به درخواست خودش، در بلوچستان گذراند. پس از آن به استخدام بهداری ادارۀ راه درآمد و به مدت دو سال به درخواست خود، در جاهای دورافتادهای همچون بندر جاسک و دشت مغان مشغول به کار شد.
صفاری وقتی حس کرد که از کار در روستاهای دورافتاده و جادههای پرت، رضایت خاطر لازم را به دست آورده است، از کار در بهداری استعفا داد و در تابستان ۱۳۷۶ برای ادامۀ تحصیل، رهسپار امریکا شد.
سفری که بدل به یک سفر دائمی شد و هماکنون وی در لانگ بیج کالیفرنیا ساکن است.
عباس صفاری، که برای تحصیلات آکادمیک خود، رشتۀ هنرهای تجسمی را انتخاب کرده بود، قبل از آنکه مدرک خود را اخذ کند، دانشگاه را رها کرد و به شغل آزاد روی آورد. فعالیتهای هنری و ادبی و نقاشی از همان سالها برای او شکلی جدی داشت.
او در کنار فعالیتهای ادبی خود در زمینۀ شعر و ترجمه، به ساخت چوبنگارۀ هنری نیز میپردازد.
کبریت خیس، تاریکروشنا، دوربین قدیمی، عروس چوپانها و خنده در برف از جمله آثار عباس صفاری است.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک