جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
12,000
آن شب ماه لاغرتر از شب های گذشته بود، مثل یک نیخ باریک! آن طور که پیش می رفت. شاید تنها یک شب دیگر او را می دیدم و آن وقت برای مدتی، آسمان خالی از نور مهتاب می شد قیم کند کند می زاده مثل وقت هایی که از چهری می ترسیدم، اما به روی خودم نیاوردم. ماه که نگرانی مرا احساس کرده بود. حرف را عوض کرد و گفت: «امشب شاهد اتفاقی خواهی بود که کمتر کسی آن را دیده است. محکم گفتم حدس می زنم چه اتفاقی قرار است بیفتند. ماه پرسید: فکر می کنی چه اتفاقی در پیش است؟ گفتم: «حدس می زنم امشب هم ستاره ای هم سن و سال خودم ببینم!
اتفاقی که میگویم ویم این نیست. امشب..... ماه گفت بعد حرفش را قطع کرد. دوست داشتم باز هم حرف بزند اما هر چه منتظر شدم صدایی از او نشنیدم. می دانستم ؟ نم اگر اصرار کنم باز رکنم باز خواهد گفت صبر کن انتظار کشیدن خیلی لذت بخش است. من هم چیزی نگفتم و در عوض چشم هایم را بستم. وقتی مثل یک پر سبک شدم، فهمیدم از و به سوی آسمان میروم تا چند لحظه ی دیگر به ستاره ی دیگری می رسیدم زمین برخاسته ام و به که پر از حرفهای تازه بود.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک