179,200
باران، صدای خدا و تهدید کردن پیش می آمدند در آن میان، من مانند نماد آن بخش از شرف خانواده که لکه بردار نیست باید در جلوی صف راه می رفتم. مانند نشانه ای از پاکی که باید در برابر گناهان پروانه گذاشته شود می بایست جلوی همه می بودم. وقتی به میدان جلوی بزرگترین مسجد شهر رسیدیم باران همه ی ما را تا مغز استخوان خیس کرده بود. شب به سوی سیاه ترین نقطه ی خود می رفت اما زنها اکنون در آن میدان نا آرام ترین لحظه های خود را زندگی می کردند باران و شب و منظره ی گنبدها ایشان را جرأتی به سان درندگان بخشیده بود. من را جلوی خودشان راندند تا نماز بخوانیم. سر بلند کردم و آسمان را پوشیده از رنگی ترسناک دیدم هرگز آسمان را به آن رنگ ندیده بودم، نزدیک شدن به گنبدها ترسی عجیب در دل من انداخته بود پیش از آن در زندگی به هیچ گنبدی تا این اندازه نزدیک نشده بودم.... در میان حیاط مسجد سایه ها صداها و چهره ها جلوه ای سخت تر و سنگی تر داشتند... درویشها آنهایی که صدای جرقه ها و صدای آن همه انسان خشمگین غروب گذشته ی آنها را خراب کرده بود به نظر میرسید از درون دریایی آبی رنگ بیرون آمده اند. در زندگی ام حیاطی به آن بزرگی ندیده بودم موجودات اطرافم اکنون طنینی فلزگون از درونشان بر میخاست پرنده های مسجد طنین زنگ فلزی دلنشینی داشتند ماهی های کوچولوی داخل حوض مسجد مثل جاندارانی از جنس فلز بودند. عمه ام که چهره اش مثل چراغی کم نور کم رنگ تر از همه ی رنگهای دیگر آن غروب بود میان زنان دف به دست ایستاد و صدایش را به روی جرقه و دف و شرشر آب بلند کرد و گفت: «نماز بخوانید تا پیداشان کنیم نماز بخوانید تا این آبروی رفته را باز گردانیم.» ایستادیم کوچ دسته جمعی عجیب مخلوقاتی ناشناخته و هزاران دست و چشم و لب ناگهان به زندگی مان هجوم آورده بودند و به هر طرف مسجد پخش میشدند با موجی غریب زیر ستون ها، زیر گنبدها زیر چتر دراویش در راهروها میان سالن عزا و سالنهای نماز جماعت منتشر می شدند. عمه ام با صدایی که انگار از گلوی گنبدهای بزرگ بیرون می آمد فریاد میکشید نماز طهارت بخوانید دعا بخوانید و از خدا بخواهید کمکمان کند تا گره کور شیطان ها را باز کنیم او میگفت و دریایی از مخلوقات با هم خم میشدند و نماز می خواندند. زنی که سیمایی سرمه ای رنگ داشت با خشم و کینه بازویم را گرفت و مرا زیر ایوان بزرگ برد. آبی سیاه از بدنم می چکید احساس میکردم هر چه سیاهی در موهایم هست باران میشوید و از بدنم پایین می ریزد مثل تکه ای زغال خیس ایستاده بودم...
در حال حاضر مطلبی درباره بختیار علی نویسنده غروب پروانه در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
در حال حاضر مطلبی درباره مریوان حلبچه ای مترجم کتاب غروب پروانه در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، مترجمان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد مترجمان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از مترجم، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن مترجم در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این مترجم را می شناسید یا حتی اگر خود، مترجم هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
پیشنهاد می کنم
این محصول برای چه سنی مناسبه؟
نوجوان (15 تا 18 ساله)
این محصول برای چه کسانی مفیده؟
سلام. وقت بخیر. این اولین کتابی بود که از ادبیات کرد مطالعه کردم، چه قلم نابی، چه فضای جادویی زیبایی، برای دختران سرزمینم و همچنین پدرها و مادرها توصیه میکنم.
حتما حتما خوانده شود.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک