کتاب آفرت نشر سوره مهر را می
توانید با استفاده از روش های زیر با سایرین به اشتراک بگذارید.
فروش ویژه
کتاب آفرت نشر سوره مهر
آفرت
موجود
4.3 (6)
معرفی محصول
آفرت یک داستان است که تمام رخدادهایش را بر روی دوش دختری کرد، بهنام فرنگیس روایت میکند. داستان از موقعیت کاری فرنگیس که در خانه یک سرهنگ است شروع میشود و او در آن خانه با رویدادهای دوران طاغوت و فعالیت مردم برای سرنگونی رژیم پهلوی آشنا میشود. ناگواریها و حوادث ناگهانی در زندگی فرنگیس به ناامیدی او ختم نمیشود. همسر سرهنگ رفتار خوبی با او ندارد و پسر همسایه نیز مکررا مزاحم او میشود. دختر سرهنگ متوجه مزاحمتهای شهرام پسر همسایه میشود و دلش به حال فرنگیس میسوزد و این موضوع را به پدرش اطلاع میدهد تا چارهای برای او پیدا کند. سرهنگ نیز زمانی که همسرش در خانه نیست، فرنگیس را صدا میزند و به او قول میدهد که دیگر کسی مزاحم او نمیشود. ولی این ملاقات برای سرهنگ مانند گفتگوهای همیشگی یک آقا با خدمتکار خانه نیست. او به فرنگیس طمع کرده و در سر نقشههای پلیدی دارد.
خواب می بینم شهرام بیرامی کنار یک آتش بزرگ نشسته و دارد چیزی را هم می زند. گردباد بزرگی می آید و فرهاد داخل آن دارد لول می خورد. انگار جای سالم توی بدنش نیست. تمام صورتش درب وداغان شده است. خواب می بینم سر تفنگ را رو به شهرام گرفته ام. تفنگ را از دستم می گیرد می خورد و می خندد و لگد به پهلوی فرهاد می زند. چادر مادر فرهاد را پوشیده ام و دارم شیون می کنم. کاکَ زار و نزار گوشه ی اتاقکی تاریک افتاده و ناله می کند. چنان از خواب می پرم که نفسم چند لحظه بالا نمی آید. بسم الله گویان می نشینم توی رخت خواب. بلند می شوم وضو بگیرم. درِ پستو را کنار می زنم. باز دارد برف می بارد. غُر می زنم و خودم را به پاشیر می رسانم و می گویم. «آسمانم ول نمی کنه!» سه روز از روزی که با شیلا حرف زده ام گذشته. چند روز اخیر آرام شده است و به یک نقطه خیره می شود. یاد خوابم می افتم. دو روز است دل شوره امانم را بریده. ناآرامم نمی دانم چه شده است؟ نماز که می خوانم بقچه ی حمام را کنار می گذارم. دم ظهر باید بروم حمام عمومی. دو هفته است نرفته ام. خانم اجازه نمی دهد ما از حمام خانه استفاده کنیم. مجبوریم این همه راه را بکوبیم تا عمومی برویم و برگردیم. نمازم را می خوانم. می روم صبحانه را حاضر کنم. توی سالن را مرتب می کنم و بساط صبحانه را پهن می کنم. دیشب صدای دعوای آقا و خانم حتی تا توی پستوی من می آمد. نمی دانم تا چه ساعتی بحث می کردند. ولی امروز خدا باید به من رحم می کرد. سرهنگ بعد از دعوا با زنش تا چند روز دق دلی اش را سر زمین و زمان خالی می کند. کسی از پله ها پایین می آید. می دانم سرهنگ نیست.
در حال حاضر مطلبی درباره ناهید قادری حاجی آبادی
در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش
محتوا،
به
مرور،
نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه
به
تعداد
بسیار
زیاد
نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری
زمانبر
خواهد
بود؛
لذا
در
صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه
ارتباط با ما
درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت
قرار
خواهد
گرفت.ضمنا
اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر
خود،
نویسنده
هستید
و
تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و
دعوت
کنید،
می
توانید
محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ما
ارسال
نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک