جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
313,260
وقتی بیدار می شود، صدای واق واق ویکتور از بالا می آید.
سریع خودش را جمع و جور می کند و راست می نشیند.
ويکتور داره پارس می کند. به چی؟
سریع عرض زیر زمین را طی می کند، از پله ها بالا می رود و با سرعت وارد اتاق نشیمن
می شود. بقیه آنجا جمع شده اند.
دان داد می زند: «بس کن دیگه!»
ویکتور رویش را به پنجره ها کرده، پارس می کند.
مالوری می پرسد: چی شده؟» و از وحشتی که در صدای خودش دارد، تعجب می کند.
دان دوباره سر ویکتور داد میزند.
فیلیکس با دستپاچگی میگوید چیزی نیست فقط بدون جولز یه کم ریخته به هم.»
شریل می گوید: «نه. یه چیزی شنیده.»
دان طعنه زنان می گوید: «آفرین شریل نمی دونستیم.»
ویکتور دوباره پارس میکند صدایش بلند، خشن و غضبناک است.
دان می گوید: «ویکتور! بس کن
هم خانه ها وسط اتاق نشیمن کنار هم جمع شده اند. اگر حق با شریل باشد، همه ی آنها دست خالی هستند. اگر ویکتور فکر کند چیزی آن بیرون است، چه کار می توانند بکنند؟ دان دوباره داد میزند ویکتور میکشمت لعنتی اما ویکتور دست بردار نیست و دان با اینکه با تمام وجودش داد می زند به اندازه ی مالوری ترسیده است.
چیزی آن بیرون است.....
چیزی وحشتناک که نباید دید نیم نگاهی کافی است تا شخص با دیدن آن به خشونتی مرگبار برسد. هیچ کس هـ نمی داند چیست یا از کجا آمده است.
مالری، غرق در تاریکی در محاصره ی سروصداهایی آشنا و خوفناک سفری ادیسه وار و دردناک را در پیش میگیرد. سفری که او را به اعماق جهانی نادیده و گذشته هایش می برد. به دل خاطراتش با همراهانی که زمانی جانش را نجات دادند: گروهی از غریبه ها که با راهنمایی های مردی به نام تام علیه آن وحشت نادیده متحد شدند و سعی کردند در دل هرج و مرج نظم ایجاد کنند اما وقتی آذوقه رو به کاهش گذاشت خود ناچار به ترک خانه و مواجهه با این سؤال شدند که در جهانی جنون زده به راستی به چه کسی میتوان اعتماد کرد؟! نخستین اثر مهیج جاش ،ملرمن زمان گذشته و حال را به بافته و با ارائه ی تصاویری لحظه ای مخوف و هیجان هم انگیز از جهانی ناشناخته شما را ناگزیر از خواندن بی وقفه ی کتاب از اول تا به صفحه ی آخر میکند.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک