جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
48,300
یک خروس بود که سیر راه مرغ ها قایم میشد. قو قاقاقاقا می پرید جلویشان و آنها را
می ترساند. در مرغ ها از ترس می ریخت.
قد قدشان در می آمد: «مگه آزار داری ما را می ترسانی؟» خروس میخندید: «آره آزار دارم، خیلی هم دارم و تا شب خوش بود. یک روز مرغ ها دور هم جمع شدند و قد کردند: بی بال و پرمان کرد. زهره ترکمان کرد باید یک کاری کنیم مرغ ها فکر کردند و نقشه کشیدند.
فردا صبح که شد خروس پشت درخت قایم شد. ظهر شد. عصر شد، اما حتی یک مرغ هم نیامد.
خروس قوقولی کرد چرا نیامدند؟ پس حالاکی را به بترسانم؟»
هوا کم کم تاریک شد تاریک تاریک که شد، خروس صدایی شنید.
خروس که توی تاریکی هیچی نمیدید، قوقولی کرد: «آخیش آمدند!
صدا نزدیک تر شد. نزدیک نزدیک که شد د خروس پرید و یک ذره بترسانمشان خوش خوشانم بشود.
قو قاقاقاقا کرد.
یکهو صدای عجیبی گفت کی بود کی بود قو قاقاقاقا کرد؟ بعد سایه ای دراز و گنده روی دیوار آمد. دوباره صدا گفت: «یک قوقایی نشانش بدهیم که شش تا قوقا از توش در بیایند.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک