شامل مجموعه یادداشتها، گفتوگو و فیلمنامۀ یکی از محبوبترین فیلمهای این سالهای سینمایی ایران، یعنی در دنیای تو ساعت چند است؟ ساختۀ صفی یزدانیان.
اولین رویارویی فرهاد و گیلهگل در فیلم جایی است که گیلهگل نه نام فرهاد و نه چهرهاش را به خاطر دارد و در نقطۀ مقابل فرهاد میداند که او چه روزی و چه زمانی بازگشته است.
انگار همین گشایش میگوید که ساعت قصۀ من با ساعت دنیای تو فرق میکند. ممکن است سه ساعت پیش یا پس باشد. واقعیت ماجرای من با واقعیت تو متفاوت است.
عاشق همهچیز را دربارۀ معشوق میداند. باد خبر معشوق را فقط به گوش عاشق میرساند؛ چیزی شبیه تناظری میان دو دنیا که گاهی با نشانههایی نقطهها را برای تماشاگر پررنگ میکند.
ساعت فرهاد با دنیایی هماهنگ است که میداند گیلهگل چه وقت میرسد. ساعت فرهاد با دنیایی هماهنگ است که اکنونِ گیلهگل را رصد میکند. زمان همیشه عقب است: هماهنگ با بهشتش.
فرهاد به هر چیزی چنگ میزند برای ایجاد کوچکترین ارتباطی میان خودش و معشوق؛ از موسیقیِ گذشته، آدمهای گذشته تا قدم زدن در کوچههای خیالیِ نقش خودش از پاریس، از پنیر فرانسوی تا پیوند زدنِ تکههای فیلم کودکی خودش به تصاویر گلی.
باید که خط را شکل دهد. پیوندی نه با گلی که با دنیای گلی، با بهشتش. با نگاه به تاریخ این سرزمین انگار این خودِ فرهاد است که باغ را در دل کویر ساخته است.
همراه بودن با فرهاد یادآوری تمام عناصری است که قرنها به کار گرفته شدهاند تا رنج دور بودن از فردوس را بپوشانند.
معنای عاشقانۀ در دنیای تو ساعت چند است؟ این نیست که چه پیش آمده یا چه پیش خواهد آمد.
فیلم، از قدمتِ عشق حرف میزند. برای همین ذهن مخاطب میان بازیگوشیهای روایت به عشق مادر/پدر، عشق آقای نجدی/ مادر، عشق علی یاقوتی/ گلی نیز پل میزند و تصویرها را محکمتر به هم میچسباند.
«تو فرق داشتی گلی!»
گلی میبایست با همه فرق داشته باشد. باید طعمها و بوهای خاص، رنگها و موسیقیهای ویژه را دوست داشته باشد.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک