1
۲۸ نوامبر ۱۸۸۱ تا ۲۳ فوریهی ۱۹۴۲ - اتریشی
اشتفان تسوایگ نویسندهی اتریشی است که در شعر، داستان کوتاه، رمان، نمایشنامه و زندگینامه طبعآزمایی کرده است. تسوایگ در دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰، در اوج فعالیت ادبی خود و یکی از محبوبترین نویسندگان جهان بود. «ماری آنتوانت» و «شطرنج» از کتابهای شناختهشدهی او هستند.
اشتفان تسوایگ (Stefan Zweig) در 28 نوامبر 1881 در وین متولد شد. مادرش، آیدا برتاوئر، دختر یک بانکدار یهودی، و پدرش، موریس تسوایگ، صاحب صنعتی یهودی و ثروتمند بود.
اشتفان تسوایگ در سال 1904 با پایاننامهای تحت عنوان «فلسفهی ایپولیت تن» مدرک دکترای فلسفهی خود را از دانشگاه وین دریافت کرد.
اشتفان تسوایگ این اقبال را داشت که در زمان حیات خود در مقام نویسندهای توانا شناخته شود. با وجود این، شهرت او را از گزند تهدید و آزار یهودستیزان محافظت نکرد. تسوایگ، با به قدرت رسیدن هیتلر در آلمان، اتریش را به مقصد انگلستان ترک کرد. اما با پیشروی سریع نیروهای نازی به سمت غرب، در 1940 به ایالات متحده مهاجرت کرد و در نیویورک ساکن شد.
اشتفان تسوایگ که به شکلی فزاینده نسبت به وضعیت اروپا و آیندهی بشر افسرده شده بود در 23 فوریهی 1942 به همراه همسرش با مصرف بیش از حد باربیتورات به زندگی خود پایان داد.
زاده بیست و چهارمین روز از اسفند ماه سال ۱۳۲۹ در قزوین. نام علی اصغر حداد پیش از هر چیز، ترجمههای آراسته و پاکیزهاش از آثار آلمانی زبان را به ذهن تداعی میکند.
حداد تا سالهای نوجوانی به همراه خانواده در شهر زادگاه خود قزوین زندگی میکرد تا اینکه سرانجام خانوادهی حداد به تهران مهاجرت کردند. حداد از سالهای مدرسه و درسهای مدرسه به دوران ملال و هیچ و پوچ تعبیر میکند.
مهاجرت به سرزمین ژرمنها و تحصیل در رشته جامعه شناسی، از نقاط عطف زندگی اوست چرا که باعث شد علی اصغر حداد با فرهنگ و ادبیات آلمانی به خوبی آشنا شود.
در نهایت علی اصغر حداد در سال ۱۳۵۹ به ایران بازگشت و به تدریس و ترجمه از زبان آلمانی پرداخت.
حداد میگوید: در همان کودکی با کتاب آشنا شدم. واقعیتش را بگویم، نخستین کتابی که با آن آشنا شدم دیوان حافظ بود. اما حداد یک خاطره جالب هم از دوران خدمت سربازی دارد:
متاسفانه در دورهی خدمت با کسی که به ادبیات و هنر علاقهمند باشد، سر و کار پیدا نکردم. اصلا اهل این قضایا نبودند. من تنها کسی بودم که در گروهان کتاب میخواند.
یک روز فرمانده بهم بهم گفت: کنکورِ چه میخواهی شرکت کنی؟ پاسخ دادم، نمیخواهم کنکور شرکت کنم. گفتم، رمان میخوانم.
با عصبانیت گفت: در پادگان که رمان نمیخوانند! با تصور اینکه من دارم برای کنکور آماده میشوم، هیچ حرفی نداشت، نگاه پدرانه هم داشت. هنگامی که فهمید رمان است، با خشونت تمام عیاری گفت: بگذار کنار و دیگر هم هرگز اجازه نداد رمان بخوانم!
داستانهای کوتاه کافکا، بازی در سپیده دم و رویا، اشتیلر، بودنبروکها، ادبیات و انقلاب و دیگری تعدادی از ترجمههای اوست.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک