جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
29,000
نیکی در حالی که به داخل سالن میپرید فریاد زد: «ولش کن!» غول بهت زده دست از کارش کشید نیکی با استفاده از این غافلگیری به مائوری حمله کرد و لگد محکمی به او زد که به شدت به پهلوی غول اصابت کرد، ولی با این حال تعادلش را به هم نزد قاتل سریع حواسش را جمع کرد. این دو حریف او را زیاد نترسانده بودند. از لبخند سادیستی ای که چهره اش را بی قواره می کرد میشد خواند که ورود زن جوان دعوا را گرم کرده بود. سباستین از حواس پرتی حریف استفاده کرده و به ته سالن پناه برده بود. البته نه از ترس بلکه به دلیل ناتوانی در اداره چنین موقعیتهایی در زندگی اش هرگز کتک نخورده بود هرگز نه کوچکترین مشتی زده و نه کوچک ترین مشتی خورده بود. نیکی یک تنه میجنگید با یک حرکت نرم ضربه چاقو را جاخالی داد، بعد ضربه بعدی را جابه جایی پرش کوتاه چرخش سریع فریب بدنی همه آنچه را از بوکس در سالن ورزشی آموخته بود به کار میگرفت اما غول بی حساب چاقو نمیزد. باید به هر قیمتی شده خلع سلاحش میکرد.
به بوی خون توجهی نداشت فضای مرگ حاکم بر آنجا را فراموش کرده بود. به چیزی جز جرمی فکر نمی کرد.
طلاق آنها از هم جدا کرده بود ..... .... خطر آنها را به هم پیوند میدهد.
بعد از یک طلاق ویرانگر نیکی و سباستین هر کدام بسیار دور از دیگری زندگی خود را دوباره می سازند تا روزی که پسرشان جرمی به طرز اسرار آمیزی ناپدید می شود. فرار؟ آدم ربایی؟
نیکی برای نجات گرانبهاترین چیزی که دارد چاره ای ندارد جز رو کردن به شوهر سابقش که هفت سال او را ندیده است. ناگزیر از متحد شدن وارد تعقیب و گریزی پرماجرا میشوند و با حسی روبه رو میشوند که فکر می کردند برای همیشه از دست داده اند .....
تلگرام
واتساپ
کپی لینک