جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
111,000
سر دختر روی تلی از برگ نارنجی قهوه ای آرام گرفته بود. چشم های بادامی اش به چتر درختان چنار، بلوط و راش بالای سرش خیره مانده بود، اما انگشتهای نامطمئن آفتاب را که از میان شاخه ها سیخونک می زد و روی زمین رنگ طلایی میپاشید، نمی دید. سوسک های سیاه براق به سرعت روی مردمک چشم ها حرکت میکردند و آنها پلک نمی زدند. آنها دیگر جز تاریکی مطلق هیچ چیز نمی دیدند. کمی آن سوتر دستی رنگ پریده - گویی در جست وجوی کمک یا حصول اطمینان از اینکه تنها نیست - از زیر لفاف برگهای خشک بیرون زده بود. هیچ یک از اینها قرار نبود توسط کسی پیدا شود. باقی کالبدش خارج از دسترس هر تکه گوشه ای پرت افتاده از جنگل، مخفی شده بود. در همان نزدیکی ترکه ای شکست با صدایی به بلندی سوختن ترکه ای در آتش در سکوت کامل و فوجی آشفته از پرندگان یکباره از زیر بوته ها فوران کرد کسی داشت نزدیک میشد کنار دختر نادیده زانو زد به آرامی موهایش را نوازش کرد و به گونه هایش دست کشید در حالی که انگشتهایش از تصور آنچه قرار بود پیش بیاید
دوست از سرمون بردارا دست از سرمون برداراه پسره ی بلوند - که ناسلامتی برادرش بود با صدایی نازک و دخترانه ادایش را در آورد: دراسه چی؟ و گرنه گریه میکنی؟ میری میذاری کف دست مامان؟
شایده دانکن داد زد: «آره برو بگو تا ببینی دماغ سالم واسه ت می دارم یا نه
کله پوکه شان فریاد زد: «شما بی اجازه اومدین تو قلمروی ما گو تپله داد زد: «اینجا جنگل تو نیست! جون من؟ پس سرش باهاتون می جنگیم گو تپله زیر لب گفت: «تو روحش
کیٹ فریاد زد: «یالا دیگه بریم سراغشون شیب را گرفتند و همان طور که موشک بارانمان می کردند، راه افتادند پایین تکه سنگ بزرگ دیگری هوا را شکافت و با صدای بلندی فرود آمد روی دوچرخه ی نیکی
نیکی جیغ کشید اون دوچرخه ی منه، عقب افتاده ها! هی اینکه کله هویج خودمونه ببینم کله هویج، بالغ شدی یا نه؟
تلگرام
واتساپ
کپی لینک