اصل سازمان بخش فرهنگ و جامعه به گفتۀ ویلیامز، از کشف این نکته آغاز می شود که مفهوم فرهنگ و چه بسا واژۀ فرهنگ در کاربردها و معناهای مدرن خود، در دوره ای از تاریخ بشر سر بر آورد که به عصر انقلاب صنعتی و پیامدهای دوران ساز آن مشهور است. این کتاب کوششی است گسترده برای پرداختن جامع به سیر تحول مفهوم فرهنگ و ادبیات، ارتباط آنبا جامعه و نیز اهمیت اجتماعی، زنده و پویای فرهنگ در جهان عصر ما. در آغاز این کتاب می خوانیم : یادداشت مترجمان کتاب، به یک مفهوم، تاریخ تطوّر و سیر تحوّل مفهوم «فرهنگ» است از نخستین سالهای پرتب و تاب انقلاب صنعتی و طوفان درهمپیچندهای که این انقلاب در زندگی بشر پدید آورد تا به امروز و آنچه اکنون بر انسان دوران مدرن میگذرد. تا پیش از دورهی مورد بحثِ ویلیامز (1950-1780) واژهی «فرهنگ» اساساً به این منظور به کار میرفت تا هنر و ادبیات و حوزههای محدود و کمدامنهی مربوط به آنها را وصف کند، امّا پس از انقلاب صنعتی و با آغازِ کار اندیشهورانی چون کولریج و بِرْک، «فرهنگ»، مطابق اصطلاح ویلیامز، «به کلّ شیوهی زندگی» اطلاق شد. بیجهت نیست که تری ایگلتون عنوان کتاب ویلیامز، فرهنگ و جامعه، را یادآورِ دو مفهوم ’گزلشافت ‘(=جماعت، اجتماعِ در همْ برهم آدمیان) و ’گماینشافت‘ (= هیئت جامعهی دارای نهادها، دولت ملّی، قراردادهای اجتماعی، قوانین، به تفکیک از قواعد عرفی، و …) میداند. امّا آنچه خود ویلیامز بدان باور دارد نه ملّت (به معنای بحت و بسیطی که تا کنون داشته است) بلکه جامعگی و تمامت جامعه است. به ویژه که «جامعهی ارگانیک»، جامعهای که در مدّنظر ویلیامز است، چیزی است به مراتب بیش از نظمی جامعهوار (که عناصر آن به اجبار در کنار هم قرار گرفتهاند و گسلها و شکافهای طبقاتی مانع اصلی جامعگی آن است) یا نظامی صرفاً اجتماعی، بلکه دقیقاً جامعهای همگن و به تعبیری «ملّی» است، جامعه به مثابه ملّت به معنای ارگانیک کلمه. ویلیامز گذشته از اینکه نشان میدهد تحوّل مفهوم فرهنگ چهگونه در پیوند تنگاتنگ با تغییر و دگرگونی در زندگی مردم رخ میدهد، با دنبال کردنِ ردّ ریشهشناختیِ واژهی «فرهنگ»، که بر کِشت و ورز و پرورش و پرستاری و مراقبت و تیمار و مانند آن دلالت دارد، بنیادهای ایدئولوژیکی این واژه را گام به گام آشکار میسازد- به این معنی که معنای دگرگونشوندهی یک کلمه را میتوان با جنبشهای اجتماعی و فکریِ در حال دگرگونی و بنیادهای مادّی پیوند داد. در نظر ویلیامز، از یک سو، مفهوم فرهنگ واکنشی کلّی است به تغییری کلّی در شرایط زندگی مشترک ما- در عین حال که از دید او لفظ و مفهوم «واکنش» کم سنجیدهتر و کم آگاهانهتر از «پاسخ» است که هم آگاهانهتر و سنجیدهتر است و هم حاکی از گونهای عاملیّت و تکاپوی انسانی. از سوی دیگر، از آنجا که فرهنگ همیشه سیاسی است، دگرگونیهای اجتماعی، که جرقهی آغازین این فرایندهای سیاسی را میزنند، در کردارها و رفتارهای فرهنگی بازتاب مییابند. از همین روست که ویلیامز در کتاب حاضر به پیگرفتن ردّ دگرگونی اجتماعی، به ویژه پس از تحوّل بنیادی و دورانساز انقلاب صنعتی، از طریق نوشتههای ویلیام بلیک، ادموند بِرْک، ویلیام وردزورث، چارلز دیکنز، دی. ایچ. لارنس و جورج اورول میپردازد. در عین حال، گرچه ویلیامز مارکسیست است و در همهی این تحوّلات در پرتوِ نظریهی طبقهبنیاد مارکس مینگرد، از معادلهی زیربنا-روبنا و خصیصهی ناگزیر سلسله مراتبیِ فروتری و برتری این مفهوم، که گاه نزد برخی کسان تا حدّ ابتذال ساده میشود، فراتر میرود و به جای آن اصطلاح «ماتریالیسم فرهنگی» را به کار میبرد، و با این تعریف که: اَعمال و کردارهای فرهنگی به هر مقصود و هدفی هم که به کار آیند، وسایل تولیدشان همیشه و در همه حال مادّی است. افزون بر آن، اگر ویلیامز نخستین کسی نباشد که زیرآبِ دوشاخگی نخبهگرایانهی «هنر والا» و «هنر عامّهپسند» را زده است، بیگمان از نخستین کسانی است که بنیاد این دوگانگیِ طبقاتی را در نقد، اعم از نقد ادبی، یا نقد هنری یا نقد فرهنگی، سست و سپس ویران کرده است. راست این است که تأکید ویلیامز همواره بر «فرهنگ عادی» بود و از این رو، دلبستگیاش به تجربهی روزمرهی مردم «عادی» او را به کوشش برای کاوش در راه و روشهای گسترش دامنهی نقد به عرصهی سینما، تلویزیون و سرگرمیهای تودهگیر و تودهپسند کشاند. ویلیامز در مقالهای با عنوان «فرهنگ عادی است» با تأکید بر این که ’فرهنگ عادی است، در هر جامعهای و در هر ذهنی‘ موجود است، اشتغال ذهنی خود را با فرهنگ زیسته، با فرهنگ روزمره و عادی، نمایان میسازد و همین فضای فکری است که به سراسر آثار او جان میبخشد. ویلیامز معتقد بود که گرچه طبقهی کارگر جین آستین یا جان میلتن از بطن خود بیرون نداده است ولی فرهنگی را پرورش داد که یکهّ و پابرجاست. دستاورد فرهنگیِ واقعیِ طبقهی کارگر، جنبش کارگری و حزب کارگری و پابندی به تشکل صنفی، همبستگی و دفاع از منافع مشترک است، یعنی جلوههای تابناک ایده یا روحیهای همکارانه، انسانی و همبسته در نقطهی مقابل روحیهی اندیویدوآلیستی (فردگرایانهی) رقابتی طبقهی متوسط در خشنترین شکل آن. چنان که گذشت، در نظر ویلیامز، فرهنگ هم به معنای ’کلّ شیوهی زندگی‘ است (فرهنگ به معنای انسانشناختی آن، مرادف زندگی روزمره) و هم به معنای صورتهای گوناگون دلالت (رمانها، فیلمها، ولی همچنین آگهیهای بازرگانی، تلویزیون و مانند آن) که درون جامعه در هر لحظه و در همه حال در گردش است. بدینگونه، معارضهی اصلی در بررسی فرهنگ این است که باید دریافت چهگونه این دو معنای فرهنگ با یکدیگر همزیستی دارند. در جامعهای که از متنهای تودهگیر اشباع شده است، جدایی میان این دو مفهوم از فرهنگْ نشدنی است. با این همه، ویلیامز کاملاً بر این امر آگاهی دارد که سادهسازیِ محض است اگر تجربهی فرهنگی را به آن معناهایی فروکاهیم که بیشتر از همه مرئی و آشکاراند (برای نمونه، همهی آنچه در مجلهها، تلویزیون، اینترنت و شبکههای اجتماعی به آن برمیخوریم). از اینرو، جستوجوی فرهنگ دستخوش کاستی مزمن و چارهناپذیر است اگر به لایههای پنهان اما معناداری نپردازد که طیّ قرون و اعصار به عمد از چشمها پنهان مانده است. تأکید ویلیامز بر فرهنگِ «عادی» چنان است که حتی یکی از نوآوریهای بزرگ خود، مفهوم ’ساختار احساس‘ را، هم وسیلهای برای درک «روح زمانه» و پاسخ عاطفی هنرمند، و هم حساسیّت یگانهی هنرمند به کلّ شیوهی زندگی میداند و وجه تمایز ساختار احساس هر دوره را ناشی از روح هر عصر میشمارد. ساختار احساس چکیدهی تمایزبخش هر عصر از عصر دیگر است. به سخن ویلیامز، ساختار احساس چون هوایی است که هر عصر در آن دم میزند، آتمسفری است که در آن غوطه میزنیم و کار هنر و ادبیات بزرگ ثبت این حالوهوای تکرارناپذیر است. ساختار احساس فراتر از پسند، سلیقه و پرورش و «حساسیّت» است. اتصال ساختار (که به سخن خود ویلیامز همچون یک عمارت علیالاصول امری ثابت و ساکن می نماید) و احساس (که همواره در سیلان و غلیان است) به او این امکان را داد تا درکی از سازمانی گریزپا- و با این همه قابل کشف- را به کار گیرد که به فراتر از جنبههای صرفاً شخصی احساس گذر کند، و تجربههای اجتماعی، ایدهها، اندیشهها و احساسهای خاص یک عصر را دربرگیرد و آن تصوّری از ساختار احساس است به مثابهی شکل پویای هر ساخت و سامانه و نظامی. بدینگونه، پُر بیراه نیست اگر ریموند ویلیامز را مبدع اصلی رشتهای بدانیم که اکنون به فرهنگشناسی (یا «مطالعات فرهنگی») شهرت دارد ولی خود او ترجیح میداد به جای آن اصطلاح ماتریالیسم فرهنگی را به کار ببرد. ماتریالیسم فرهنگی رویکردی فرهنگی است که میکوشد عمل فرهنگی را در بطن و متن اقلام زیر قرار دهد: ساختارهای نهادی (صنعت سینما، صنعت نشر و مانند آن)، شکلها و فُرمها و الزامات و محدودیتهای آنها (مانند رمان غربی به منزلهی یک فُرم ادبی، سنّت حماسهسرایی شفاهی هند، رمان رئالیسم جادویی امریکای لاتین)، شیوههای تولید (چاپ، چاپ دیجیتالی رسانههای تودهگیر)، سازمان، سازمانبندی و ساز و کارهای انتظامبخش (نظارت قضایی بر حقوق کپیرایت، ثبت مالکیت معنوی، آفرینشهای ادبی و هنری، ابداعات و اختراعات) و بازتولید (حراجها، نمایشگاهها، سانسور، پخش و انتشار از طریق اقتباس یا برداشت آزاد از آثار). ویلیامز با طرد مفهوم سنّتیِ «زیربنا» به عنوان مفهومی خشک و متصلّب، بر آن است که زیربنای اقتصادی یک فرایند است نه یک وضع یا حالت یا ابژهی ایستا و ساکن. زیربنا باید نه تنها شامل صنعت، که تولید میکند، بلکه شامل کار انسانی، که بازتولید میکند باشد: به عبارت دیگر، کلّ قلمروِ اَعمال اجتماعی. از اینجاست که مفهوم او از ماتریالیسم فرهنگی در بردارندهی تحلیل دقیق ارتباط میان جنبههای اقتصادی، سیاسی، و فرهنگی است. به همین سبب نیز هست که ویلیامز مفهوم مهمّ و اساسی تعیینکنندگی «چند علّتی» را از لویی آلتوسر به وام میگیرد. تعریف ویلیامز از «چند علّتی» عبارت از چیز یا چیزهایی است که ممکن است به لحاظ فردی تجربه و آزموده شوند ولی همواره اَعمالی اجتماعیاند، در واقع خود عبارت از شکلبندی اجتماعی خاصّیاند. مفهوم ماتریالیسم فرهنگی از هنگامی که ویلیامز آن را به کار برد، رواج عامّ یافته است. ریموند هنری ویلیامز، نظریهپرداز و فعال فرهنگی و سیاسی، منتقد، رماننویس و دانشگاهیِ نامآور انگلیسی در 31 اوت 1921 در ویلز به دنیا آمد. پدرش کارگر راهآهن و فعال پیگیر اتحادیهی کارگری بود و ویلیامز در سراسر عمر همواره بر خاستگاه طبقهی کارگری خود و مشقّتها، تبعیضها و محرومیّتهایی که در دوران کودکی و نوجوانی خود کشیده بود تأکید میکرد. در دهکدهی محل تولدش به مدرسه رفت و سپس به دانشگاه کیمبریج راه یافت. در جوانی به حزب کمونیست بریتانیا پیوست و چند سال بعد از آن جدا شد. پس از بازگشت از جبهههای جنگ جهانی دوّم، در دهههای 1950 تا 1970 در دانشگاه آکسفورد به عنوان استاد آموزش بزرگسالان به تدریس پرداخت. بدین ترتیب کموبیش از طعمهی «مکارتیسم» زودهنگام در بریتانیا، که چند تن از همکاراناش را سخت گرفتار کرد، جان بهدر برد. پس از انتشار فرهنگ و جامعه که در محافل فرهنگی و سیاسی دنیای انگلیسی زبان کتابی «مخالفخوان» تلقی شد که پیآمدهای ضدّ مدرن و اقتدارطلب اثر بزرگ و تأثیرگذار اف. آر. لیوِس منتقد نامآور انگلیسی، سنّت بزرگ، را به هماوردی میطلبید و با اقبال گسترده روبهرو شد، کتاب انقلاب طولانی (1961) را منتشر کرد که در حکم تکمیل و تتمیم فرهنگ و جامعه بود و مفاهیم اساسی آن را بیش از پیش بسط و گسترش میداد. ویلیامز خود میگوید که ناشر هنگام انتشار فرهنگ و جامعه از او درخواست کرده بود که در پایان کتاب بخشی در توضیح و تبیین واژگان و مفاهیم تازه و بدیع کتاب بپردازد. حاصل کار ویلیامز از این پیجویی در ریشهشناسی واژهها و مفهومها در کتاب جداگانهای منتشر شد با عنوان کلید واژهها (1976) که مترجمان کتاب حاضر به زودی برگردان فارسی آن را در دسترس خوانندگان علاقهمند قرار خواهند داد. از دیگر آثار ویلیامز به این اقلام میتوان اشاره کرد: بیانیهی روز اول ماه مه (با همکاری دیگران، 1968)، تلویزیون، تکنولوژی و فُرم فرهنگی (1979)، فرهنگ (1981)، بهسوی سال 2000 (1983)، دیدگاه ریموند ویلیامز دربارهی تلویزیون (1989)، مارکسیسم و ادبیّات (1977)، سیاستشناسی و ادبیّات (1979)، مسایلی در باب ماتریالیسم و فرهنگ (1980)، تراژدی مدرن (1965)، ارتباطات (1962)، درام از ایبسن تا الیوت (1968)، درام در اجرا (1954)، اورول (1971، با پیشگفتاری تازه 1984)، رمان انگلیسی از دیکنز تا لارنس (1970)، روستا و شهر (1973)، سرچشمههای امید (1989)، سیاستشناسی مدرنیسم (1989) و چند رمان ازجمله روستای مرزی (1960) و نسل دوم (1964) و بسیاری کتابها و مقالهها و جستارهای دیگر. ویلیامز جز در یک دورهی کوتاه در سراسر عمر فعال بود و در یکی دو دههی آخر زندگی سخت به مسایل مربوط به زنان و محیط زیست علاقهمند شد و در کارزارهای ضدّ جنگ شرکت فعالانه داشت. ریموند ویلیامز در 1988 درگذشت. خوانندهی علاقهمند به پیگیری ردِّ مباحث و گفتوگوهای مربوط به حوزهی فرهنگ و جامعه در جهان انگلیسی زبان میتواند به یگانه کتاب موجود در زبان فارسی در این زمینه، منتقدان فرهنگ، از مثیو آرنولد تا ریموند ویلیامز، نوشتهی لزلی جانسون و ترجمهی ضیاء موحد رجوع کند که روی هم رفته تاریخچهی مبسوط و دقیقی از این بحثها به دست میدهد. بازمیماند یادآوری این نکته که همه پانوشتها از مترجمان است مگر آنکه خلاف آن تصریح شده باشد و یادداشتها و ارجاعات نویسنده در پایان کتاب در بخش «پینوشتها» آمده است. افزودههای مترجمان میان دو قلاب ] [قرار دارد.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک