کتاب آزمون های آپولو کتاب سوم هزارتوی آتشین 2

مدتی طول کشید تا جیسون پاسخ بدهد.

او ژاکتش را درآورد و در کمد آویزان کرد کرواتش را باز و تا کرد. به یاد دوست قدیمی ام فرد راجرز مجری برنامه ی کودکان افتادم که در پایان کارش با همین آرامش لباسهایش را آویزان میکرد. هربار که روز بدی در سرودن شعر داشتم فرد به من اجازه میداد روی کاناپه اش دراز بکشم. او به من یک بشقاب کلوچه و یک لیوان شیر میداد و مرا با آواز آرام می کرد تا وقتی که حالم خوب میشد. من واقعا طرفدارش بودم اوه دلم برای این فانی تنگ شده

سرانجام جیسون کنار شمشیرش ایستاد. او با عینک، پیراهن شلوار کفش و شمشیر بیشتر به یک دستیار وکیل مسلح می مانست.

پرسید: چرا فکر میکنی چیزی رو پنهون میکنم؟

گفتم: «لطفا سعی کن در برابر خدای پیشگویی طفره نری جیسون آهی کشید. او آستین پیراهنش را تا زد و خالکوبی رومی را نمایان کرد نشان صاعقه ی پدرمان اول دقیقاً پیشگویی نبود. بیشتر شبیه به سوالات مسابقه بود.»

آره هیروفیل اینجوری اطلاعات میده

میدونی که پیشگویی ها چجورین حتی اگه پیشگو دوستت باشه

جیسون پرسید: «پایپر؟

مگ شمشیرهایش را احضار کرد و گفت چیزی نیست. وقتی نزدیک بشن مینداز مشون بیرون به ارباب جوانم خیره شده گفتم مگ اونا فانی هستن اول از همه اینکه شمشیرت روی اونا کار نمیکنه دوم این که اونا نمی دونن برای کی کار میکنن نمی تونیم....

او گفت: اونا برای ج... آقای جلاد کار میکنن کالیگولا» متوجه لكنتش شدم حس کردم که میخواست بگوید برای جانور کار می کنند.

شمشیرهایش را کنار گذاشت اما صدایش همچنان سرد و مصمم بود. ناگهان تصویری از مگ مک کافری انتقامجو جلوی چشمانم آمد که با دست خالی و یک مشت دانه به قایق حمله میکند. جیسون طوری به من نگاه کرد که انگار میپرسید تو جلوش رو میگیری یا من بگیرم؟

قایق کوچک به سمت ما آمد سه مرد با جلیقه ی ضد گلوله و کلاه خود ضد شورش سوار بر آن بودند. یکی در عقب اهرم قایق را در دست داشت. یکی در جلو چراغ قوه را نگه داشته بود مردی که وسط بود و بی شک مهربان ترین بود یک اسلحه روی پایش داشت

پایپر دست تکان داد، لبخند زد و گفت: «مگ حمله نكن من حواسم هست. همه ی شما بذارین کارم رو انجام بدم اگه پشت سرم غرولند نکنین

بهتر میتونم اینا رو فریب بدم این درخواست سختی نبود ما عقب رفتیم گرچه من و جیسون مجبور شدیم مگ را کشان کشان ببریم

خشم رب النوع ،پدر آپولوی نیمه خدا را از جایگاه رفیع کوهساران المپ فرو میکشد و او را تبدیل به نوجوانی انسان گونه و میرا به نام پاپادوپولوس میکند اپولو در آرزوی بازگشت به جایگاه خدایگانی اش باید پنج پیشگو را که توسط نیروهای شیطانی به اسارت گرفته شده اند آزاد گرداند و اکنون آپولوی محروم از نیروهای خدایگانی باید به یاری نیمه خدایی لجباز به نام مگ مک کافری تکیه کند که هر دم سازی دیگر میزند و سرانجام موفق میشود دو پیشگو را از اردوگاه دورگه ها و ایندیانا پلیس آزاد کند اما در این هنگام است که در می یابد اردوگاه ژوپیتر در معرض خطر حمله امپراتوری است و اکنون آن جوان بی تجربه که روزگاری رب النوعی مقتدر بود در هزارتویی گرفتار می شود که گذر از هر خان آن ماجرایی بس شورانگیز و هیجان آور دارد که خواننده در لحظه لحظه حادثه بوی سانحه را با قامتی نیم خیز حس میکند . . .