جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
غول گفت : من خسته ام برایم غذا بیاور پیرزن میز غذا را چید و غول فورا همه ی غذاها را بلعید و بعد شروع به شمردن سکه های طلایی که آن روز دزدیده بود کرد چیزی نگذشت که خوابش گرفت و همانجا روی میز خوابید. صدای خروپف کر کننده غول دیوارهای قلعه را می لرزاند جک آهسته از مخفیگاهش بیرون آمد و یکی از کیسه های پر از سکه طلا را کشان کشان با خود برد وقتی به ساقه لوبیا رسید با سرعت از آن پائین آمد و خود را به خانه رساند. ما درجک از دیدن سکه ها خیلی خوشحال شد و آنها مدتی به راحتی زندگی کردند چند ماه گذشت بیشتر از چند سکه طلا در ته کیسه باقی نمانده برای همین تصمیم گرفت که دوباره از ساقه ی لوبیا بالا برود
یک روز صبح جک دوباره از ساقه لوبیا بالا و بالاتر رفت و دید که قصر غول هنوز آنجاست. پیرزن داخل قصر از دیدن او خوشحال شد و برایش مقداری نان و شیر آورد جک هنوز غذایش را تمام نکرده بود که ناگر ناگهان صدای صدای گرومپ کرومپ آهای غول را شنید این بار راه مخفیگاه را به خوبی می دانست او فورا به داخل بخاری خاموش ش دیواری دیو پرید و در تاریکی ایستاد غول در حالی که مرغی در دست داشت از در وارد شد و گفت: امروز چیز خوبی آورده ام اینجا را نگاه کن ای مرغ تخم طلا تخم بگذار مرغ یک تخم طلا بر روی میز گذاشت و غول که خیلی خسته بود بی آنکه چیزی بخورد خوابش برد. جک آهسته از مخفیگاهش بیرون آمد و مرغ را از کنار غول برداشت و به طرف ساقه لوبیا دوید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک